ترجمه مقاله

دف زدن

لغت‌نامه دهخدا

دف زدن . [ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کوفتن بر دف . زدن بر دف تا آواز برآرد. نواختن دف :
مطربانْشان از درون دف می زنند
بحرها در شورشان کف می زنند.

مولوی .


دوام عیش تو بادا پس از هلاک عدو
چنانکه پیش تو دف می زنند و خصم دفین .

سعدی .


تقلیس ؛ دف زدن و سرود کردن و استقبال کردن ملوک و ولات را به انواع لهو و لعب بوقت قدوم . جسان ؛ دف زنندگان . (از منتهی الارب ).
- به دف برزدن کسی ؛ رسوا کردن او از راه دف زدن :
در شهر برسوائی دشمن به دفم برزد
تا بر دف عشق آمد تیغ نظر تیزم .

سعدی .


|| کنایه از گدائی کردن . (از آنندراج ). خواستن و درخواستن و گدائی نمودن . (ناظم الاطباء). خواستن و گدائی کردن . (برهان ) :
چو خواهان می بر درش کف زده
تو گوئی بدست طرب دف زده .

ملاطغرا (از آنندراج ).


|| هرزه چانگی و بسیارگوئی . (لغت محلی شوشتر، خطی ).
ترجمه مقاله