ترجمه مقاله

دلادل

لغت‌نامه دهخدا

دلادل . [ دَل ْ لا دَ ](ص مرکب ، ق مرکب ) (از: دل + الف + دل ) ( در تداول عامیانه ) پر تا لبه چنانکه از سر بخواهد شدن . تا به لب انباشته چنانکه حوضی یا استخری از آب . مملو تا لب از آبی یا مایعی دیگر. پر چنانکه حوضی از آب یا دله ای از روغن و غیره . پر تا لب . لبالب . لمالم . مالامال . ممتلی : حوض ها دلادل آب بود. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دلادل شدن ؛ پر شدن . مملو شدن : حوض دلادل آب شد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| سخت برآمده ، چنانکه شکم زنی آبستن نزدیک به زادن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
ترجمه مقاله