ترجمه مقاله

دلتنگ

لغت‌نامه دهخدا

دلتنگ . [ دِ ت َ ] (ص مرکب ) تنگدل . پریشان . مضطرب . غمگین .ملول . آزرده . تنسه . (ناظم الاطباء). ملول و ناخوش . (آنندراج ). ضجر. (زمخشری ). که دلی گرفته و غمگین دارد. دژم . رنجیده . دلگیر. محزون . مغموم . غمنده . مکروب . غصه دار. مهموم . فگار. دلفگار. دل افسرده :
بماندستم دلتنگ به خانه در چون فنگ
ز سرما شده چون نیل سر و روی پرآژنگ .

حکاک .


عجب دلتنگ و غمخوارم ز حد بگذشت تیمارم
تو گوئی در جگر دارم دو صد یاسنج گرگانی .

منوچهری .


فرود آمد ز تخت آن روز دلتنگ
روان کرده ز نرگس آب گلرنگ .

نظامی .


گر از پولاد داری دل نه از سنگ
ببخشایی بر این مجروح دلتنگ .

نظامی .


ز قصر آمد برون شیرین دلتنگ
چو آیدلعل بیرون از دل سنگ .

نظامی .


که دلتنگم از گردش روزگار
مگر خوش کنم دل به آموزگار.

نظامی .


دلتنگ چو دستگاه یارش
در بسته تر از حساب کارش .

نظامی .


دلتنگ مباش اگر کست نیست
من کس نیم آخر این بست نیست .

نظامی .


مگر آن روستایی بود دلتنگ
به شهر آمد همی زد مطربی چنگ .

عطار (اسرارنامه ).


گر دور جهان بگشت عاشق
زاهد کنجی نشسته دلتنگ .

سعدی .


چه دلتنگ خفت آن فرومایه دوش
که بر سفره ٔ دیگران داشت گوش .

سعدی .


خراجی در آن مرز و کشور مخواه
که دلتنگ بینی رعیت ز شاه .

سعدی .


به جامع کوفه درآمدم دلتنگ . (گلستان ). عَزوف ؛ دلتنگ و برتافته روی از چیزی (منتهی الارب ).
- دلتنگ رو ؛ دلتنگ روی . گرفته . خشمگین . عبوس . دژم روی :
خری خرمغزمغزی پر ز خرچنگ
وزآن دلتنگ رو آفاق دلتنگ .

نظامی .


بفرمود دلتنگ روی از جفا
که بیرون کنندش زبان از قفا.

سعدی .


مبادا در جهان دلتنگ روئی
که رویت بیند و خرم نباشد.

سعدی .


|| جایی که بواسطه ٔ گرفتگی هوا یا کمی روشنایی و بلندی اطراف آن ، باشنده در آن غمگین شود. (یادداشت مرحوم دهخدا).
ترجمه مقاله