ترجمه مقاله

دلسوز

لغت‌نامه دهخدا

دلسوز. [ دِ ] (نف مرکب ) دل سوزنده . آنکه دلش بر حال دیگران بسوزد. (آنندراج ). مشفق . مهربان . غمخوار. خیرخواه . خیراندیش . (ناظم الاطباء). تیماردار. مهربان . آنکه غم کسی خورد. آنکه غم تو خورد. مهربان . که غم زیان و مصیبت تو خورد :
کجا نام او جندل راهبر
به هر کار دلسوز بر شاه بر.

فردوسی .


به رنج دل بپروردی امیرا نیک نامی را
چنان چون مادر دلسوز فرزند گرامی را.

فرخی .


عقیقین لبم پیروز گشته
جهان بر حال من دلسوز گشته .

(ویس و رامین ).


دلسوز چند بود همی خواهی
خیره بر این خسیس تن ای مسکین .

ناصرخسرو.


راتبم گندمیست هر روزی
از یکی پارسای دلسوزی .

سنائی .


دلسوز ما که آتش گویاست قند او
آتش که دید دانه ٔ دلها سپند او.

خاقانی .


سایبانست بر تو بخت سپید
آن سپیدی بخت دلسوز است .

خاقانی .


بر تن ز سرشک جامه ٔ عیدی
در ماتم دوستان دلسوز.

خاقانی .


بودند بر او چو دایه دلسوز
تا رفت بر این یکی شبانروز.

نظامی .


گفتا منم آن رفیق دلسوز
کز من شده روز او بدین روز.

نظامی .


امیدم هست کز روی تو دلسوز
بروز آرم شبم را هم یکی روز.

نظامی .


همان پندارم ای دلدار دلسوز
که افتادم ز شبدیز اولین روز.

نظامی .


در آن حلقه که بود آن ماه دلسوز
چو مار حلقه می پیچید تا روز.

نظامی .


آشنائی نه غریبیست که دلسوز منست
چو من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت .

حافظ.


- خواهر دلسوز ؛ خواهر مهربان : خواهر دلسوز استخوان مرا با هفت گلاب شسته ، من همی شدم یک بلبل پر.
- دلسوز شدن ؛ غمخوار شدن . مهربان شدن :
چنان کن که هرکس که نزدیک اوست
به رادی شود با تو دلسوز و دوست .

اسدی .


|| آنکه یا آنچه متألم سازد بسختی . سوزنده ٔ دل . (یادداشت مرحوم دهخدا). سوزاننده ٔ دل . تأثرانگیز. غم انگیز :
بدین تلخی که شیرینست امروز
نباشد هیچکس با رنج دلسوز.

نظامی .


اما عشق دلفروز و مهر دلسوز از محمل دل فریاد می کرد که ... (سندبادنامه ص 181).
بر گور پدر نشسته تا روز
می خواند قصیده های دلسوز.

نظامی .


می گفت سرودهای دلسوز
زآن روز مباد کس بدین روز.

نظامی .


در دل خوش ناله ٔ دلسوز هست
با شبه شب گهر روز هست .

نظامی .


پس آنگه گفت کاین آواز دلسوز
چه آوازاست رازش در من آموز.

نظامی .


ازاو دیدم هزار آزرم دلسوز
که نشنیدم پیامی از تو یک روز.

نظامی .


درچکانیدی قلم بر نامه ٔ دلسوز من
ور امید صلح باری در جوابت دیدمی .

سعدی .


دوست می دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هرنوعی که باشد بگذرانم روز را.

سعدی .


غزلیات عراقیست سرود حافظ
که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد.

حافظ.


|| معشوق و دل سوزنده :
که برگشت و تاریک شد روزمن
ازین سه دل افروز دلسوز من .

فردوسی .


همی تا هجر آن دلسوز بینم
نه درمان یابم و نه روز بینم .

(ویس و رامین ).


|| دل سوخته . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
ای عاشق دلسوز ز کام خود دور
می نال و همی چاو که معذوری معذور.

؟ (از فرهنگ اسدی ).


یکی ساعت من دلسوز را باش
اگر روزی بدی امروز را باش .

نظامی .


نالیدن عاشقان دلسوز
ناپخته مجازمی شمارد.

سعدی .


|| (اِ مرکب ) غم . رنج . درد : تنها باشید تا رسوائی یکدیگر رانبینید و دلسوز یکدگر را نچشید. (کتاب المعارف ). || قسمی از اقسام هفت گانه ٔ لاله . (آنندراج ) (انجمن آرا) :
چه خوری خون چو لاله ٔ دلسوز
خوش نظر باش و بوستان افروز.

خواجوی کرمانی (از آنندراج ).


ترجمه مقاله