ترجمه مقاله

دلم

لغت‌نامه دهخدا

دلم . [ دُ ل ُ ] (اِ) جوششی باشد با خارش که پوست را سیاه کند و آنرا به عربی شری گویند. (از برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). فارسی شری باشد، و آن جوشهای کوچک و بزرگ باشد مسطح که کمی به سرخی زند و در آن خارش و سوزش باشد، که بیشتر اوقات دفعةً و ناگهانی پدید آید، و گاه باشد که از آن رطوب نیز تراود. (یادداشت مرحوم دهخدا، ترجمه از بحرالجواهر). آبله و بثره . (ناظم الاطباء) :
خون و صفرا بس که در اعضای دشمن از نفاق
جوش زدگردید سرتاپا گرفتار دلم .

خسروانی .


ترجمه مقاله