ترجمه مقاله

دل زنده

لغت‌نامه دهخدا

دل زنده . [ دِ زِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) زنده دل . بانشاط. نشیط. سرزنده . شادمان . باروح . مقابل دل مرده . || کنایه از بیداردل و دانادل ، زیرا که علم را به حیات و جهل را به موت تشبیه داده اند، و شب زنده دار را شب بیدار گویند پس به هر دو معنی مجاز است از قبیل ذکر الملزوم و ارادة اللازم . مقابل دل مرده . (آنندراج ). بیدار و هوشیار. (ناظم الاطباء). دل آگاه :
کو محرم غم کشته ٔ دل زنده بدردی
کین راز به دل مرده ٔ خرم نفروشم .

خاقانی .


او طرب می کرد و لب دل زنده بود
خنده میزد وآن چه جای خنده بود.

عطار.


مژگان تو تا تیغ جهانگیر برآورد
بس کشته ٔ دل زنده که بر یکدگر افتاد.

حافظ.


از خشن پوشی چه پروا عارف دل زنده را
پشت آئینه چو شد روشن گهر زرگو مباش .

(از آنندراج ).


ترجمه مقاله