ترجمه مقاله

دمیدگی

لغت‌نامه دهخدا

دمیدگی . [ دَدَ / دِ ] (حامص ) حالت دمیدن . نفخه . (یادداشت مؤلف ). || هر نوع جوش که بر تن برآید چون بثره و آبله و جز آن . آماس . آماه . برآمدگی . (یادداشت مؤلف ). بروز بثور در پوست بدن . (ناظم الاطباء) : دمیدگی دهان را به تازی قلاع گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و از بهر دمیدگی دهان و ریش بن دندان آن . [ خبازی ] را بخایند سود دارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). توت ترشی ... دمیدگی دهان را سود دارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). نشانه های بسیاری ِ خون از هفت نوع باشد: یکی سرخی رنگ روی و دیگری دمیدگی و پُری رگها... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). داروهای دمیدگی دهان : گلنار، گل سرخ ...(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). حبنة؛ دمل و دمیدگی بدن که آماس کند و ریمناک گردد. حفر؛ دمیدگی بن دندان . حبن ؛ هر دمیدگی در بدن که آماس کند و ریمناک گردد. خراج ؛ دمیدگی بر روی پوست . ذمیم ؛ دمیدگی پوست که بر روی از گرما یا گر پیدا آید. (منتهی الارب ). || بثره و آبله . || انتشار بوها. فوقة؛ دمیدگی بوی خوش . || بروز و ظهور. || طلوع صبح . (ناظم الاطباء). و رجوع به دم و دمیدن شود.
ترجمه مقاله