ترجمه مقاله

دندانگیر

لغت‌نامه دهخدا

دندانگیر. [ دَ ] (نف مرکب ) که با دندان بگیرد. آنکه به دندان گیرد. آنکه دندان گیرد. که گاز بگیرد. آنکه عادت به گاز گرفتن دارد. (یادداشت مؤلف ): سموج ، قموص ؛ خر دندان گیر. (السامی فی الاسامی ). عضوض ؛ اسبی دندان گیر. (یادداشت مؤلف ). اسب و سگ بدخو که مردم را به دندان بگزد. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || قابل جاییدن به دندان . که بتوان با دندان جوید. خوردنی نرم . در خورجویدن . درخورد خاییدن . نرم و خوردنی . (یادداشت مؤلف ): بخورید که نیست دندان گیر (خطابی در تداول عامه از زبان مردم معیل تهیدست به فرزندان ). هرچه با دندان توان نرم خایید و خورد. || هر چیز کندکننده ٔ دندان مانند ترشیها. (ناظم الاطباء). || کنایه از چیز نیم سوخته است . (از لغت محلی شوشتر). || چیز خوب را نیز گویند. (لغت محلی شوشتر).
- کار دندان گیر ؛ پرفایده . پراستفاده . سودبخش . سودآور. (یادداشت مؤلف ).
|| کنایه از معشوق . (لغت محلی شوشتر).
ترجمه مقاله