ترجمه مقاله

دندان خای

لغت‌نامه دهخدا

دندان خای . [ دَ ] (نف مرکب ) دندان خا. خاینده ٔ دندان از خشم . آنکه دندان غرچه کند از خشم و جز آن . (یادداشت مؤلف ) :
سرایهاش همه پر ز سرو دیباپوش
وثاقهاش همه پر ز شیر دندان خای .

فرخی .


کمند او ببرد زور پیل گردنکش
سنان او بکند چنگ شیر دندان خای .

عنصری .


زآن نی آتش تنش داغ سگی
بر سر شیران دندان خای باد.

خاقانی .


چرخ دندانخای انگشت به دندان که چرا
نیک مردی به بدان این همه نیرو بدهد.

خاقانی .


چون کنار شمع بینی ساق من دندانه دار
ساق من خایید گویی بخت دندان خای من .

خاقانی .


|| گزنده (سگ ). (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
چو سگ در کوچه دندان خای باشد
براو زن سنگ تا برپای باشد.

امیرخسرو (از آنندراج ).


خون چندین خاندان در گردن کلک من است
بر کسی دندان بخاید چشم دندان خای من .

شانی تکلو (از آنندراج ).


|| چیزی ناساز. (آنندراج ).
ترجمه مقاله