ترجمه مقاله

دندان کنان

لغت‌نامه دهخدا

دندان کنان .[ دَ ک َ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال کندن دندان . دندان کننده . در حال برکندن دندان . (از یادداشت مؤلف ). || کنایه از قطعکننده ٔ طمع باشد. (از برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || عجز والحاح و زاری کنان و ترسان . (غیاث ) (از آنندراج ). کنایه از بیقراری و زاری . (از برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) :
عشق برون آورد مهره ز دندان مار
آمد و دندان کنان در دم مارم ببرد.

خاقانی .


او سرگران با گردنان من در پیَش برسرزنان
دلها دوان دندان کنان دامن به دندان دیده اند.

خاقانی .


فتح به دندان دیتش جان کنان
از بن دندان شده دندان کنان .

نظامی .


|| مغلوب کنان . در حال شکست دادن و منکوب کردن :
که این مرد ابله بماند به جای
هر آن گه که بیند کسی در سرای
نباشد چنین کار کار زنان
منم لشکری وار دندان کنان .

فردوسی .


شاهدان آب دندان آمده در کار آب
فتنه را از خواب خوش دندان کنان انگیخته .

خاقانی .


|| (اِمص مرکب ) کنایه از بی وقری و رسوایی باشد. (از برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). وقاحت . || خجالت . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله