دنیاجوی
لغتنامه دهخدا
دنیاجوی . [ دُن ْ ] (نف مرکب ) دنیاجو. دنیاطلب . دنیاپرست . که پای بند تعلقات دنیوی و مادی است . (یادداشت مؤلف ) :
گشت بدبخت جهان و شد بنفرین خدای
هرکه او را دیو دنیاجوی در پهلو خزید.
گشت بدبخت جهان و شد بنفرین خدای
هرکه او را دیو دنیاجوی در پهلو خزید.
ناصرخسرو.