دنیدن
لغتنامه دهخدا
دنیدن . [ دَ دَ ] (مص ) زمزمه کردن مغان در وقت نان خوردن ایشان . (انجمن آرا). رجوع به دندیدن شود. || به نشاط رفتن . (از لغت فرس اسدی ). به معنی دویدن به نشاط و خوشحالی است . (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از برهان ) (از ناظم الاطباء). خرامیدن . چمیدن . نازان و نشاطکنان رفتن . گوردنی . گوری . بطر. (یادداشت مؤلف ) :
بارولایت بنه از گاه خویش
نیز بدین شغل میاز و مدن .
بر گل همی نشینی و بر گل همی خوری
بر خم همی خرامی و بر دن همی دنی .
همه ساله دل دلبر همی بر
همه ماهه به گرد دن همی دن .
دام به راهت بر است شو تو چو آهو
زین سوی و زآن سو گیا همی خور و می دن .
ای شده مشغول به ناکردنی
گرد جهان بیهده تا کی دنی .
ای دنیده همچو خون کرده رخان از خون دن
خون دن خونت بخواهد خورد گرد دن مدن .
|| از خشم و قهر جوشیدن . (برهان ). از جای درآمدن و از خشم و قهر جوشیدن . (ناظم الاطباء).
بارولایت بنه از گاه خویش
نیز بدین شغل میاز و مدن .
کسایی .
بر گل همی نشینی و بر گل همی خوری
بر خم همی خرامی و بر دن همی دنی .
منوچهری .
همه ساله دل دلبر همی بر
همه ماهه به گرد دن همی دن .
منوچهری .
دام به راهت بر است شو تو چو آهو
زین سوی و زآن سو گیا همی خور و می دن .
ناصرخسرو.
ای شده مشغول به ناکردنی
گرد جهان بیهده تا کی دنی .
ناصرخسرو.
ای دنیده همچو خون کرده رخان از خون دن
خون دن خونت بخواهد خورد گرد دن مدن .
؟ (از انجمن آرا).
|| از خشم و قهر جوشیدن . (برهان ). از جای درآمدن و از خشم و قهر جوشیدن . (ناظم الاطباء).