ترجمه مقاله

دهانه

لغت‌نامه دهخدا

دهانه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دهنه . هر چیز منسوب و مربوط به دهان . (یادداشت مؤلف ). هر چیز شبیه به دهان . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). || فرورفتگی تیر که به زه پیوندد. دهان سوفار :
نشود دل چو تیر تا نشوی
بی زبان چون دهانه ٔ سوفار.

سنایی .


|| هرچه را دهان نبود و خواهند که آن را دهانی گویند به حکم استعارت دهانه گویند چون دهانه ٔ راه و دهانه ٔ باد و آنچ بدین ماند. (لغت فرس اسدی ). دهانه ٔ کوه و آب و خیک و مشک و امثال آن . (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). مدخل مشک و جز آن . (ناظم الاطباء) :
دندان تو از دهانه ٔ زر
هم درصدف لب تو بهتر.

نظامی .


دهنی چون دهانه ٔ غاری
جز هلاکش نه در جهان کاری .

نظامی .


مخنة؛ دهانه ٔ راه . ترعة؛ دهانه ٔ حوض . تلعة؛ دهانه ٔ فراخ . مهبل ؛ دهانه ٔ زهدان . فوهة، رشن ، فرضة، فرض ، فراض ؛ دهانه ٔ جوی . فغرة؛ دهانه ٔ وادی . (منتهی الارب ).
- دهانه ٔ چاه ؛ دهنه ٔ چاه . سر چاه که باز است . (یادداشت مؤلف ).
- دهانه ٔ شیر ؛ کنایه است از افق . (حاشیه ٔ وحید بر هفت پیکر ص 244) :
صبح چون زد دم از دهانه ٔ شیر
حالی از گردنش فکند به زیر.

نظامی .


- دهانه ٔ قرحه ؛ سر قرحه که باز شده باشد. (یادداشت مؤلف ).
|| آن جایی که رود از میان کوه در جلگه داخل می شود. ابتدای دره و گشادگی آن . (از ناظم الاطباء).
- دهانه ٔ رود ؛ آنجا که به دریا ریزد. مصب . (یادداشت مؤلف ).
|| لجام اسب . (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از لغت محلی شوشتر) (انجمن آرا).لجام . لگام . دهنه . افسار. (یادداشت مؤلف ). شکیم . شکیمة. (منتهی الارب ). || میله ٔ آهنی متصل به سر افسار که در دهان اسب افتد :
چو دانش نداری تو در پارسایی
بسان لگامی بوی بی دهانه .

ناصرخسرو.


اسب جهان چون همی بخواهدت افکند
علم ترا بس بر اسب عقل دهانه .

ناصرخسرو.


ای کرده خرد اندرون جانت
از آهن حکمت یکی دهانه .

ناصرخسرو.


حشمت او بر دهان دهر دهانه ست
فضل نیارد لگام جز به دهانه .

عطاردی .


دست اقبال تو به خیر همی
در دهان قضا دهانه کند.

مسعودسعد.


|| هر یک از چشمه های پل چند چشمه . (یادداشت مؤلف ). || مظهر قنات . || مدخل کوره . || افزاری مر جولاهگان را. || هر چیز که بدان لبه ٔ کارد یا تبر را می پوشانند جهت محافظت آن . || زنگار برنج . || هر نوع زنگی . (ناظم الاطباء). || زنگار معروفی باشد و آن از کان مس حاصل می شود و رنگ آن به سبزی و طعم آن شیرین به تلخی مایل بود و دهنه ٔ فرنگ همین است و آن را در دواها بکار برند خصوصاً جهت دفع سموم و داروی چشم و بهترین آن را از ملک فرنگ آورند. (از آنندراج ) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). یک نوع سنگ سبزقیمتی که به دهنه ٔ فرنگ اشتهار دارد. (ناظم الاطباء):
ز تاب خشم تو گر پرتوی به روم رسد
شود زبانه ٔ آتش دهانه های فرنگ .

کمال اسماعیل (از جهانگیری ).


ترجمه مقاله