ترجمه مقاله

ده مرده

لغت‌نامه دهخدا

ده مرده . [ دَه ْ م َ دَ / دِ ] (ص نسبی ) منسوب به ده نفر مرد و یا زیادتر.(ناظم الاطباء). هر چیز منسوب به ده مرد که کنایه ازبسیاری مرد است چون زر ده مرده و جام ده مرده ، زری و جامی که به مردم بسیار کفایت کند. (از آنندراج ).
- ده مرده حلاج بودن ؛ نهایت زیرک یا کاری بودن . (از امثال و حکم دهخدا).
- ده مرده کار ؛ یک کس که کار مردم بسیار کند. (از چراغ هدایت ).
- ده مرده کار کردن ؛ کار کردن یک نفر به اندازه ٔ ده نفر. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
- جام ده مرده ؛ جامی که برای ده نفر کفایت می کند. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) :
توقف مکن رطل پر کرده ده
به دریاکشان جام ده مرده ده .

نظامی .


- زور ده مرده ؛ زوری که مقابل زورده نفر مرد باشد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) :
زر نداری نتوان رفت به زور از دریا
زور ده مرده چه باشد زر ده مرده بیار.

سعدی .


|| جمعیتی که مرکب از ده مرد باشد. || سرکرده ٔ ده نفر. (ناظم الاطباء). || هرزه گوو بسیار گو. (غیاث ).
- ده مرده گو (یا گوی ) ؛ بسیار پرحرف . (از برهان ) (ناظم الاطباء). کنایه از هرزه گوی است ، چه گفتن بسیار دال است بر هرزه گویی . (آنندراج ) :
حذر کن ز نادان ده مرده گوی
چو دانا یکی گوی و پرورده گوی .

سعدی .


ترجمه مقاله