دوابخش
لغتنامه دهخدا
دوابخش . [ دَ ب َ ] (نف مرکب ) دوابخشنده . چاره گر. معالج . شفابخش :
که ای محراب چشم نقش بندان
دوابخش درون دردمندان .
فریبنده چشمی جفاجوی و تیز
دوابخش بیمار و بیمارخیز.
که ای محراب چشم نقش بندان
دوابخش درون دردمندان .
نظامی .
فریبنده چشمی جفاجوی و تیز
دوابخش بیمار و بیمارخیز.
نظامی .