ترجمه مقاله

دواخور

لغت‌نامه دهخدا

دواخور. [ دَ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) خورنده ٔ دارو. آنکه دارو خورد. || مسکرخوار. که مسکر خورد. معتاد به مسکر. (یادداشت مؤلف ). || سم خوار. که سم خورد. (یادداشت مؤلف ).
- دواخور کردن کسی را ؛ او را مسموم کردن . به وی سم خوراندن . (یادداشت مؤلف ). چیزخور کردن کسی را.
ترجمه مقاله