ترجمه مقاله

دوبرجی

لغت‌نامه دهخدا

دوبرجی . [ دُ ب ُ ] (ص نسبی ) دوبامه . کبوتری که در یک برج قرار نگیرد. (از آنندراج ). کبوتری که در کبوترخان مقیم نمی ماند. (ناظم الاطباء). دوبرجه :
کشد سوی خود برج از این منزلم
دوبرجی شده چون کبوتر دلم .

یحیی کاشانی (از آنندراج ).


|| به اصطلاح لوطیان امردباره و زن باره . || به مجاز شخص هرزه را گویند. (آنندراج ). || کنایه از زن زناکار و روسپی و بوالهوس . (ناظم الاطباء) :
ز حسن خادم هندی و گرجی
شده چشم تماشایی دوبرجی .

سعید اشرف (از آنندراج ).


دل از غم آن بت دوبرجی
سوراخ بود چونان گرجی .

وحید (از آنندراج ).


ترجمه مقاله