دوحة
لغتنامه دهخدا
دوحة. [ دَح َ ] (ع اِ) دوحه (در تداول فارسی ). ج ، دَوح و دَوحات . (ناظم الاطباء). درخت بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از غیاث ). درختی کلان با شاخ بسیار از هر سو کشیده . درخت بزرگ پر شاخه . (یادداشت مؤلف ) :
بدار دنیا در باغ دین ز دوحه ٔ عدل
طراوت از گل بی خار کامکار تو باد.
این سید شعله ای بود از نور نبوت و شعبه ای بود از دوحه ٔ رسالت و سروی در چمن سیادت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی )... دوحه ٔ معارف افسرده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
وصف او این تمام است که شعبه ٔ دوحه ٔ نبوی است و میوه ٔ شجره ٔ مصطفوی . (تذکرة الاولیاء عطار).
روضة ماء نهرها صلصال
دوحة سجع طیرها موزون .
|| تنه ٔ درخت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || درختستان و بیشه . (منتهی الارب ). || باغچه . (ناظم الاطباء). || نارون و آن درختی است . (دهار). رجوع به نارون شود.
بدار دنیا در باغ دین ز دوحه ٔ عدل
طراوت از گل بی خار کامکار تو باد.
سوزنی .
این سید شعله ای بود از نور نبوت و شعبه ای بود از دوحه ٔ رسالت و سروی در چمن سیادت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی )... دوحه ٔ معارف افسرده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
وصف او این تمام است که شعبه ٔ دوحه ٔ نبوی است و میوه ٔ شجره ٔ مصطفوی . (تذکرة الاولیاء عطار).
روضة ماء نهرها صلصال
دوحة سجع طیرها موزون .
سعدی (گلستان ).
|| تنه ٔ درخت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || درختستان و بیشه . (منتهی الارب ). || باغچه . (ناظم الاطباء). || نارون و آن درختی است . (دهار). رجوع به نارون شود.