ترجمه مقاله

دوری

لغت‌نامه دهخدا

دوری . (حامص ) حالت و صفت دور. دور بودن . فاصله داشتن دو چیزیا دو جا یا دو کس از هم . غرابت . غربت . حواذ. بر. نوی . مقابل قرب . مقابل نزدیکی و با کردن و گزیدن صرف شود. (یادداشت مؤلف ). نقیض نزدیکی . (لغت محلی شوشتر). بعد. (آنندراج ). سحق . (دهار). طرح . (دهار). شطط. (ترجمان القرآن ). جنابة. شَطاط. نیة. تعس . صقب . سَاءْوْ. هلیان . شطاف . شعب . شطة. شطاطة. شغر. ریم . شقة. شزن . تعادی . عداء. عادیة. نطو. غربة. غرب . عران . عزلة. هوب . شمم . شوهة. نرهة. (منتهی الارب ) :
نه دوری دلیل صبوری بود
که بسیار دوری ضروری بود.

نظامی .


هرسخنی کز ادبش دوری است
دست بر او مال که دستوری است .

نظامی .


- امثال :
دوری و دوستی . (امثال و حکم دهخدا).
- دوری دادن ؛ دور ساختن . دور کردن . (یادداشت مؤلف ) :
ازین صنعت خدا دوری دهادت
خرد زین کار دستوری دهادت .

نظامی .


|| فاصله . بین . بون . میانه . میان . مسافت . (یادداشت مؤلف ). مسافت و بعد زیاد. (ناظم الاطباء).
- دوریهای سه گانه ؛ ابعاد ثلاثه . سه دوری : طول و عرض و ارتفاع (عمق ). (یادداشت مؤلف ).
- سه دوری ؛ ابعاد ثلاثه .دوری های سه گانه . (یادداشت مؤلف ) :
سه خط زآن سه جنبش خریدار شد
سه دوری در آن خط گرفتار شد.

نظامی .


چو گشت آن سه دوری ز مرکز عیان
تنومند شد جوهری در میان .

نظامی .


|| مفارقت و جدایی و مهجوری . (ناظم الاطباء). هجر. جدایی . هجران . فراق . هجرت . (یادداشت مؤلف ) :
چو بر دل چیره گردد مهر جانان
به از دوری نباشد هیچ درمان
بسا عشقا که از دوری زدوده ست
چنان کز اصل گویی خود نبوده ست .

(ویس و رامین ).


ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری
چون سنگدلان دل ننهادیم به دوری .

سعدی .


با داغ تو رنجوری به کز نظرت دوری
پیش نظرت مردن بهتر که ز هجرانت .

سعدی .


بازآی کز صبوری و دوری بسوختیم
ای غایب از نظر که به معنی برابری .

سعدی .


ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بیارای باد شبگیری نسیمی زآن عرق چینم .

حافظ.


دوری ز برت سخت بود سوختگان را
صعب است جدایی بهم آموختگان را.

؟


- امثال :
دوری ز کسی کز او نیاسایی به
در صحبت او عمر نفرسایی به .

؟ (ازآنندراج ).


- دوری نمودن ؛ حذر کردن و نفرت نمودن . (ناظم الاطباء).
- دوری و دوستی ؛ پرهیز کردن از حضور به منظور بقاء دوستی :
صلح و صفا نتیجه ٔ دوری و دوستی است
از مهر در مقابل مه را رسد ضیا.

اثر (از آنندراج ).


|| غیبت . || ریاکاری . (ناظم الاطباء). اما در معنی اخیر ظاهراً تبدیل شده ٔ دورویی باشد. (یادداشت لغتنامه ).
ترجمه مقاله