دور ساختن
لغتنامه دهخدا
دور ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) راندن . دورکردن . بیرون کردن . (یادداشت مؤلف ). متخ . (منتهی الارب ): اجتفاء؛ دورساختن کسی را از جای وی . (منتهی الارب ) :
به آن خواری که سگ را دور می سازند از مسجد
مکرر رانده ام از آستان خویش دولت را.
رجوع به دورکردن شود.
به آن خواری که سگ را دور می سازند از مسجد
مکرر رانده ام از آستان خویش دولت را.
صائب تبریزی .
رجوع به دورکردن شود.