ترجمه مقاله

دوست روی

لغت‌نامه دهخدا

دوست روی . (ص مرکب ) محبوب و مطبوع . (ناظم الاطباء).دوستدار. دوست . مهربان . مقابل دشمن روی :
در حلق جان ز بس که فکندم طناب تن
شد جان دوست روی چو تن نیز دشمنم .

سیدحسن غزنوی .


|| آن که رویی چون روی دوست دارد به مهربانی و لطف :
دلبر سست مهر سخت جفا
صاحب دوست روی دشمن خوی .

سعدی .


|| شادمان ومسرور. (ناظم الاطباء).
- دوست روی شدن ؛ شادمان و مسرور شدن . خوشبخت گردیدن :
هر که با اهل خود وفا نکند
نشود دوست روی و دولتمند.

سعدی (گلستان ).


کس به تکلف نشود دوست روی
تا به طبیعت نشود دوست خوی .

امیرخسرو (از آنندراج ).


ترجمه مقاله