دولتمندی
لغتنامه دهخدا
دولتمندی . [ دَ / دُو ل َ م َ ] (حامص مرکب ) صفت دولتمند. بختوری . خوشبختی . سعادتمندی . (یادداشت مؤلف ). بختیاری . (ناظم الاطباء) :
ز دولتمندی درویش باشد
که بی سرمایه سود اندیش باشد.
|| توانگری و مالداری . (ناظم الاطباء). ثروتمندی . تمول . تمکن . داشتن ثروت بسیار. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دولتمند شود.
ز دولتمندی درویش باشد
که بی سرمایه سود اندیش باشد.
نظامی .
|| توانگری و مالداری . (ناظم الاطباء). ثروتمندی . تمول . تمکن . داشتن ثروت بسیار. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دولتمند شود.