ترجمه مقاله

دومو

لغت‌نامه دهخدا

دومو. [ دُ ] (ص مرکب ) دوموی . کسی که در سر یا در ریش او خاصه در ابتدای پیری موی سیاه و سپید باشد. (غیاث ) (آنندراج ). آمیزه مو. فلفل نمکی . کهل . کهله . دوموی . دومویه . با موی جو گندمی . با موی سیاه و سپید. که بعضی تارهای مو سپید و بعضی دیگر سیاه دارد چون مردم چهل ساله . مردیا زنی که نیم موی او سپید و نیمی سیاه است . (یادداشت مؤلف ). کهل . مردی که موهای او سیاه و سپید باشد.(ناظم الاطباء). اسمط. سمطاء. (زمخشری ) :
یک دومویت کز زنخدان سرزده
کرد یکسانت به پیران دوموی .

سوزنی .


آن یکی مرد دومو آمد شتاب
پیش آن آئینه دار مستطاب .

مولوی .


|| نیم عمر. میانه سال : و سوم [از بخش های عمر ] روزگار کهلی است و کهل را به پارسی دوموی خوانند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
پیر زال فلک کینه ور از بس بدخوست
عمر پیران و جوانان ز شب و روز دوموست .

وحید (از آنندراج ).


اکتهال ؛ دومو شدن . (منتهی الارب ). لهز؛ لهزمة، دوموی شدن . (از منتهی الارب ). || کسی که موی سر و صورتش اندک باشد.
ترجمه مقاله