ترجمه مقاله

دو شاخه

لغت‌نامه دهخدا

دو شاخه . [ دُ خ َ/ خ ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) هر چیز که دارای دو شاخ باشد. (ناظم الاطباء): گاو دوشاخه . || آنکه دارای دو شعبه و سر بود: درخت دو شاخه . (یادداشت مؤلف ). || هر چه دارای دوشعبه باشد. دوپر. دوپره . دوشاخ . دوزبانه . (یادداشت مؤلف ) :
تنش بخاید شاخ دوشاخه ٔ ناهید
زهش بمالد گوش دوگوشه ٔ بهرام .

(سندبادنامه ص 12).


دوشاخه سر کلک یک شاخ کرد
فلک را به فرهنگ سوراخ کرد.

نظامی .


|| چوب یا فلز دوشاخ که برای راست کردن درختی یا شاخی ازآن در زمین فروبرند. مِرزَح . (یادداشت مؤلف ). || چوبی را گویند که دوشاخ داشته باشد و آن رابر گردن مجرمان و گناهکاران گذارند. (برهان ) (از غیاث ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از لغت محلی شوشتر). دوشاخ . چوبی که یک سر آن به دو شعبه شود و آن را بر گردن گناهکار نهند شکنجه را یا اقرارگیری را یا افشاء رازی را :
شه کنده نهاد سرو سیمین تن را
زین واقعه شیون است مرد و زن را
افسوس که در کنده بخواهد سودن
پایی که دوشاخه بود صد گردن را.

مهستی گنجوی (از آنندراج ).


|| نوعی از پیکان دوشاخ . (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (ازلغت محلی شوشتر). جنسی است از پیکان . آن تیر که پیکانش دارای دوشاخ بود. (از شرفنامه ٔ منیری ): پیکان دوشاخه . هلال . (منتهی الارب ).
- دو شاخه گشا ؛ تیرانداز. آن که خدنگ دوشاخه اندازد :
دوشاخه گشایان نخجیرگاه
به فحلان نخجیر یابند راه .

نظامی .


|| قسمی شمعدان . لاله ٔ بلورین . (یادداشت مؤلف ). || دار و صلیب . (ناظم الاطباء). رجوع به دوشاخ شود.
- دوشاخه کردن ؛ کنایه از بر دار کشیدن است . (از ناظم الاطباء). نوعی از تعزیر است . (آنندراج ).
|| کنایه ازپاهای محبوب . (لغت محلی شوشتر). || دو میله ٔ فلزی که یک سر آنها در داخل مقر و محفظه ای قرار دارد و سر دیگر آنها آزاد است و آن را در پریز برق قرار دهند روشن شدن لامپ و اتو و رادیو و تلویزیون و دیگر وسایل برقی را.
ترجمه مقاله