دو نیم
لغتنامه دهخدا
دو نیم . [دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) از میان به دو قسمت مساوی تقسیم شده . دو نصف و دو نیمه شده . (ناظم الاطباء). نصف . دو نیمه . به دو نصف تقسیم شده . (یادداشت مؤلف ).
- بر دو نیم زدن ؛ نیمه کردن . از میان قطع کردن :
به شمشیر سلمش زدم بر دونیم
سرآمد شما را همه ترس و بیم .
یکی را به شمشیر زد بر دونیم
دو دستش ترازو شد و گور سیم .
- دو نیم زدن ؛ به دو نصف تقسیم کردن .
- دو نیم شدن ؛ به دو نصف تقسیم شدن :
یارب به دست او که قمر زو دونیم شد
تسبیح گفت در کف میمون او حصا.
- دو نیم (یا به دو نیم ) کردن ؛ به دو نصف تقسیم کردن . تنصیف . نصف کردن . به دو بخش کردن . (یادداشت مؤلف ) :
بزد نیزه ٔ او به دونیم کرد
نشست از بر زین و برخاست گرد.
میانش به خنجر به دو نیم کرد
دل نامداران پر از بیم کرد.
همی اشک بارید بر کوه سیم
دو لاله ز خوشاب کرده دو نیم .
دمیدی به کردار غرنده میغ
میانم به دو نیم کردی به تیغ.
از تیغ به بالا بکند موی به دو نیم
وز چرخ به نیزه بکند کوکب سیار.
پنج سرهنگ محتشم را با مبارزان مثال داد که هر کس از لشکر بازگردد میان به دو نیم کند.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351). مرد را با خود و زره دونیم می کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
زوبینش به زخم نیم خورده
شخص دو جهان دو نیم کرده .
سرش خواست کردن چو جوزا دو نیم .
- دل به دو نیم کردن ؛ سخت ترسانیدن ودلتنگ و مضطرب و پریشان ساختن :
جهان از بداندیش بی بیم کرد
دل بدسگالان به دو نیم کرد.
- دل دو نیم بودن (یا افتادن ) ؛ دلتنگ بودن . هراسان و مضطرب بودن :
شما را چرا بیم باشد همی
چنین دل به دو نیم باشد همی .
همه دشمنان از تو پر بیم باد
دل بدسگالت به دو نیم باد.
دل دوستان تو بی بیم باد
دل دشمنانت به دو نیم باد.
همیشه چشم بر ره دل دو نیم است
بلای چشم بر راهی عظیم است .
تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده ست
دل سودازده از غصه دو نیم افتاده ست .
و رجوع به ترکیب دو نیم شدن شود.
- دل دو نیم (یا بر دو نیم یا به دو نیم شدن یا گشتن ) ؛ دل هراسان شدن .ترسیدن . تپیدن دل از بیم :
چونامه ببردند نزد حکیم
دل ارسطالیس شد بر دو نیم .
دل دشمنان گشته از وی دو نیم
دل دوستان پر ز امید و بیم .
که بددل در برش ز امید و از بیم
به شمشیر خطر گشته به دو نیم .
- بر دو نیم زدن ؛ نیمه کردن . از میان قطع کردن :
به شمشیر سلمش زدم بر دونیم
سرآمد شما را همه ترس و بیم .
فردوسی .
یکی را به شمشیر زد بر دونیم
دو دستش ترازو شد و گور سیم .
فردوسی .
- دو نیم زدن ؛ به دو نصف تقسیم کردن .
- دو نیم شدن ؛ به دو نصف تقسیم شدن :
یارب به دست او که قمر زو دونیم شد
تسبیح گفت در کف میمون او حصا.
سعدی .
- دو نیم (یا به دو نیم ) کردن ؛ به دو نصف تقسیم کردن . تنصیف . نصف کردن . به دو بخش کردن . (یادداشت مؤلف ) :
بزد نیزه ٔ او به دونیم کرد
نشست از بر زین و برخاست گرد.
فردوسی .
میانش به خنجر به دو نیم کرد
دل نامداران پر از بیم کرد.
فردوسی .
همی اشک بارید بر کوه سیم
دو لاله ز خوشاب کرده دو نیم .
فردوسی .
دمیدی به کردار غرنده میغ
میانم به دو نیم کردی به تیغ.
فردوسی .
از تیغ به بالا بکند موی به دو نیم
وز چرخ به نیزه بکند کوکب سیار.
منوچهری .
پنج سرهنگ محتشم را با مبارزان مثال داد که هر کس از لشکر بازگردد میان به دو نیم کند.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351). مرد را با خود و زره دونیم می کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
زوبینش به زخم نیم خورده
شخص دو جهان دو نیم کرده .
نظامی .
سرش خواست کردن چو جوزا دو نیم .
سعدی (بوستان ).
- دل به دو نیم کردن ؛ سخت ترسانیدن ودلتنگ و مضطرب و پریشان ساختن :
جهان از بداندیش بی بیم کرد
دل بدسگالان به دو نیم کرد.
فردوسی .
- دل دو نیم بودن (یا افتادن ) ؛ دلتنگ بودن . هراسان و مضطرب بودن :
شما را چرا بیم باشد همی
چنین دل به دو نیم باشد همی .
فردوسی .
همه دشمنان از تو پر بیم باد
دل بدسگالت به دو نیم باد.
فردوسی .
دل دوستان تو بی بیم باد
دل دشمنانت به دو نیم باد.
فردوسی .
همیشه چشم بر ره دل دو نیم است
بلای چشم بر راهی عظیم است .
نظامی .
تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده ست
دل سودازده از غصه دو نیم افتاده ست .
حافظ.
و رجوع به ترکیب دو نیم شدن شود.
- دل دو نیم (یا بر دو نیم یا به دو نیم شدن یا گشتن ) ؛ دل هراسان شدن .ترسیدن . تپیدن دل از بیم :
چونامه ببردند نزد حکیم
دل ارسطالیس شد بر دو نیم .
فردوسی .
دل دشمنان گشته از وی دو نیم
دل دوستان پر ز امید و بیم .
فردوسی .
که بددل در برش ز امید و از بیم
به شمشیر خطر گشته به دو نیم .
نظامی .