ترجمه مقاله

دو

لغت‌نامه دهخدا

دو. [ دَ / دُو / دُ ] (اِ) مخفف داو، نوبت بازی قمار و غیره .
- از زیر دو دررفتن ؛ از کاری مشکل تن زدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به داو شود.
- دو بودن ؛ بسنده بودن . کافی بودن . فایق بودن : او صد تا مثل من و ترا دو است ؛ یعنی فایق و بسنده است . (یادداشت مؤلف ) :
از آن اژدها کشت شیری نمود
درفشی چنان ساخت کز مه دو بود.

اسدی .


- دو به دست کسی افتادن ؛ اوضاع و احوال مساعدی برای پیشرفت منظور خود یافتن . میدان پیدا کردن . (یادداشت مؤلف ).
- دو کردن ؛ (اصطلاح نرد) در بازی نردادعای برتری کردن با تکلیف به حریف که اذعان به باختن خود و تمام شدن بازی کند و اگر نکند و بازماند دو بار باخته باشد. (از یادداشت مؤلف ).
- دوطلب ؛ داوطلب . دل انگیز.
- سردو ؛ سرداو. آنکه نوبت اول در باختن و بازی او راست . (یادداشت مؤلف ).
- پشت سردو ؛ آنکه نوبت دوم در بازی وی را بود.
ترجمه مقاله