ترجمه مقاله

دیرنده

لغت‌نامه دهخدا

دیرنده . [ رَ دَ / دِ] (نف ) دیرکننده . دوام کننده . مدت گیرنده . بمعنی دیرند است که مدت دراز و زمان عالم باشد. (برهان ). || بدرازا کشیده . (یادداشت مؤلف ) :
چو پاسی از شب دیرنده بگذشت
بر آمد شعریان از کوه موصل .

منوچهری .


چو آفتاب نهان شد نهان شد از دیده
نیام او شب دیرنده تیره بود مگر.

مسعودسعد (دیوان چ نوریان ص 319).


چو مردمان شب دیرنده عزم خواب کنند
همه خزانه ٔ اسرار من خراب کنند.

مسعودسعد.


بنگر که کنون آفتاب رایت
روزم چو شب دیرنده تار دارد.

مسعودسعد.


ترجمه مقاله