ترجمه مقاله

دیر شدن

لغت‌نامه دهخدا

دیر شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تأخیر شدن . به تأخیر افتادن :
و گر دیر شد گرم رو باش و چست
ز دیر آمدن غم ندارد درست .

سعدی .


|| مدتی گذشتن . دیر زمانی سپری شدن : مدتی اتفاق دیدن او نیفتاد کسی گفت دیر شد که فلان را ندیده ای . (گلستان ).
بیار ساقی مجلس بگوی مطرب مهوش
که دیر شد که قرینان ندیده اند قرین .

سعدی .


|| دیر رفتن . تأخیر کردن دررفتن به جایی . با تأنی رفتن :
همی آمد آواز کوپال و کوس
به لشکر همی دیر شد گیو و طوس .

فردوسی .


|| فوت شدن و گذشتن زمان :
مکر او معکوس او سرزیر شد
روزگارش برد و روزش دیر شد.

مولوی .


هرکه جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزی است روزش دیر شد.

مولوی .


|| تمام شدن و خراب شدن . (غیاث ). خراب گشتن و فاسد بودن . (آنندراج ). || کنایه از مردن و فوت شدن باشد. (برهان ). کنایه از مردن . (آنندراج ). فوت شدن . (غیاث ). || کنایه از دور شدن . (برهان ).
ترجمه مقاله