ترجمه مقاله

دیواربست

لغت‌نامه دهخدا

دیواربست . [ دی ب َ ] (ن مف مرکب ، اِمرکب ) مکانی که بر اطراف آن دیوارها کشیده باشند. دیواربند. (آنندراج ). جائی که از دیوار محصور شده باشد. (ناظم الاطباء). چهاردیوار. محوطه . زمین از چهار جهت محصور. (یادداشت مؤلف ). حصار. زمین دیوار کشیده : و یک روز بنزدیک آن چهار دیوار برگذشت و او را قصه ٔ آن دیواربست و آن مردمان بگفتند. (ترجمه ٔطبری بلعمی ). چون دانیال بدان دیوار بست برسید از آن عجب داشت . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). احمد سواری سیصد را پوشیده در کمین بداشت در دیواربستهای نیشابور. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435). لشکر اسلام خویشتن را بیکباردر آن دیواربست افکندند. (ترجمه ٔ اعثم کوفی ص 12).
دیواربست امنش اندر سرای ملک
پاینده تر ز سد سکندر هزاربار.

مسعودسعد.


خدای گوید این دیوار بست من است . (تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 328 س 18). فراء گفت حدیقه بستانها باشد دیواربست . (تفسیرابوالفتوح چ 1 ج 4 ص 172 س 9). تا او را با دیواربستی بتاختند. (ابوالفتوح ج 5 ص 64).
به امید آن گنج دیواربست
برانداخت دینار خود را ز دست .

نظامی .


تحویط؛ دیوار بست کردن . (مجمل اللغة) حائط؛ بستان دیواربست . (منتهی الارب ). || دیواری که برای جلوگیری از ریزش خاک یا بمنظور ایجاد سطوح مستوی در دامنه ٔ ارتفاعات می چینند. (دائرة المعارف فارسی ).
ترجمه مقاله