دیومرد
لغتنامه دهخدا
دیومرد.[ وْ م َ ] (ص مرکب ) مرد قوی هیکل . || مرد بددرون . بدنهاد. بداندیش . مرد شیطان منش :
فرستاده را گفت رو باز گرد
پیامی ببر نزد آن دیومرد.
بدو گفت گرشاسب کای دیومرد
چگونه نخندم بدشت نبرد.
فرستاده را گفت رو باز گرد
پیامی ببر نزد آن دیومرد.
فردوسی .
بدو گفت گرشاسب کای دیومرد
چگونه نخندم بدشت نبرد.
فردوسی .