ترجمه مقاله

دیگر شدن

لغت‌نامه دهخدا

دیگر شدن . [ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بدل شدن . عوض شدن . مبدل گشتن . متحول گردیدن . جز آنچه قبلاً بود گردیدن . تبدیل . تغییر. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
گرنه آیین جهان از سرهمی دیگرشود
چون شب تاری همی از روز روشن تر شود.

فرخی .


آتشی کرده ست خواجه کز فراوان معجزات
هر زمان دیگر نهادی گیرد و دیگر شود.

فرخی .


تا دل من ز دست من بستدی
سر بسر ای نگار دیگر شدی .

فرخی .


آن نظام که بود بگسست و کارها همه دیگر شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 79).
جهانا چون دگر شد حال و سانت
دگر گشتی چو دیگر شد زمانت .

ناصرخسرو.


تو شده ای دیگر، این زمانه همان است
کی شود ای بی خرد زمانه دگرگون .

ناصرخسرو.


زآنکه چون دیگر شدستی سربسر
پس حرامی محض اگر بودی حلال .

ناصرخسرو.


حال من دیگر شد و از خود رفتم . (انیس الطالبین ص 206). در حال حالش دیگر شد. (انیس الطالبین ص 195). و احوال او دیگر شد و از خود رفت . (انیس الطالبین ص 197).
ترجمه مقاله