ترجمه مقاله

ذابح

لغت‌نامه دهخدا

ذابح . [ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذبح . سربرنده . ذامط. ذبح کننده ٔ حیوان مأکول اللحم . بسمل کننده . گلوبرنده . || (اِ) داغ گلوی ستور. یا آهن داغی است که بدان بر جانب گردن ستور داغ کنند. || موی که میان بند سر و گردن و جای ذبح رُسته باشد. || (اِخ ) سعد ذابح ؛ یکی از منازل قمر است و آن دو ستاره است روشن که میان آن دو مسافتی بمقدار یک گز است و در جای ذبح یکی از آن دو ستاره ستاره ای است خرد که گوئی آن ستاره ٔ روشن ستاره ٔ خرد را ذبح کردن خواهد :
سعد ذابح سر بریدی هر شکاری را که شاه
سوی او محور ز خط استوا کردی رها.

خاقانی .


|| در یکی از لغت نامه های مترجم عربی به فارسی آمده است : گیاهی سرخ است که آن را شترمرغ خورد.
ترجمه مقاله