ترجمه مقاله

ذاتی

لغت‌نامه دهخدا

ذاتی . [ تی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به ذات . گوهری ، گهری . جبلی . غریزی . طبیعی . فطری . جوهری : مقابل عرضی . عارضی : حسن و قبح اشیاء ذاتی نیست . اصلی . ذاتی بیاءِ النّسبة عندالمنطقیین یطلق بالاشتراک علی معان : منها یقال الذّاتی لکل ّ شی ٔ ما یخصّه و یُمیزه عن جمیع ما عداه . و قیل ذات الشی ٔ نفسه و عینه و هو لایشتمل العرض والفرق بین الذّات و الشخص ان ّ الذّات اعم ّ من الشخص لان ّ الذّات یُطلق علی الجسم و غیره . و الشخص لایطلق الاّ علی الجسم . هکذا فی الجرجانی . منها فی کتاب ایساغوجی فانّه یطلق فی هذا المقام علی جزءِ الماهیّة و المقصود به الجزء المفرد المحمول علی الماهیّة و هو منحصر فی الجنس و الفصل و ربّما یطلق علی ما لیس بخارج و هذا اعم ّ من الاوّل لتناوله نفس الماهیة و جزئها. و التسمیة علی الاول ظاهرة و علی الثّانی اصطلاحیّة محضة. و الخارج عن الماهیّة یسمّی عَرَضیّاً. وربّما یطلق الذّاتی علی الجزء مطلقاً، سواء کان محمولاً علی الماهیة او لم یکن کالواحد للثلاثة ثم ّ انَهم ذکروا للذاتی خواصاً ثلاثاً. الاولی ان یمتنع رفعه عن الماهیّة بمعنی انّه اذا تصوّر الّذاتی و تصوّر معه الماهیّة امتنع الحکم بسلبه عنها بل لابدّ من ان یحکم بثبوته لها. الثّانیة ان یجب اثباته للماهیّة علی معنی انّه لایمکن تصوّرالماهیّة الاّ مع تصوّره موصوفةبه . ای مع التّصدیق بثبوته لها. و هی اخص ّ من الاولی . لانّه اذا کان تصورالماهیّة بکنهها مستلزماً لتصوّرالتّصدیق بثبوته لها کان تصوّرهما معاً مستلزماً لذلک التّصدیق کلیّاً بدون العکس . اذا لایلزم من کون التّصورین کافیین فی الحکم بالثبوت ان یکون احدهما کافیاً مع ذلک . و هاتان الخاصّتان لیستا خاصّتین مطلقتین لان ّ الاولی تشتمل اللّوازم البینة بالمعنی الاعم ّ و الثّانیة بالمعنی الاخص ّ. الثّالثة و هی خاصة مطلقة لایشارک الذّاتی فیها العرضی ّ اللاّزم . و هی ان یتقدّم علی الماهیّة فی الوجودین الخارجی ّ و الذّهنی ّ بمعنی ان الذاتی و الماهیة اذا وجدا باحدالوجودین ، کان وجودالذاتی متقدّماً علیها بالذّات . ای العقل یحکم بانّه وجد الذّاتی اوّلاً فوجدت الماهیة و کذا فی العدمیّین . لکن ّ التقدّم فی الوجود بالنّسبة الی جمیعالاجزاء.و فی العدم بالقیاس الی جزء واحد. فان قیل هذه الخاصة تنافی ماحکموا به من ان ّ الذّاتی متّحد مع الماهیة فی الجعل و الوجود لاستحالة ان یکون المتقدّم فی الوجود متّحداً فیه مع المتأخر عنه و تنافی صحة حمل الذّاتی علی الماهیة لامتناع حمل احدالمتغایرین فی الوجود علی الاَّخر و یستلزم ان یکون کل مرکب فی العقل مرکباً فی الخارج مع انهم صرحوا بخلافها، قلنا ما ذکرناه خاصّة للجزء مطلقاً فانّه اینما کان جزء کان متقدّماً فی الوجود و العدم هناک ، فالجزء العقلی متقدّم علی الماهیة فی العقل لا فی الوجود و لا فی الخارج . فلایلزم شی ٔ ممّا ذکرتموه . فاذا ارید تمیزه ایضاً عن الجزء الخارجی زید الحمل علی اعتبارالتقدم المذکور لیمتاز به عنه ایضاً. و هذه الخواص ّ انّما توجد للذاتی اذا خطر بالبال مع ما له الذّاتی . لا بمعنی انّه لاتکون ثابتة للذاتی الاّ عندالاخطار بالبال . فربّما لاتکون الماهیة و ذاتیاتها معلومة. و تلک الخاصیات ثابتة لها فضلاً عن اخطارها بالبال بل بمعنی انها انما یعلم ثبوتها للذاتیات اذا کانت مخطرة بالبال و الشی ٔ خاطر بالبال ایضاً. کذا قیل . و قد یعرف الذّاتی ای الجزء مطلقاً بما لایصح توهمه مرفوعاً مع بقاءِ الماهیة کالواحد للثلاثة اذ لایمکن ان یتوهّم ارتفاعه مع بقاءِ ماهیةالثلاثة بخلاف وصف الفردیة. اذ یمکن ان یتوهّم ارتفاعها عنها مع بقائها. نعم یمتنع ارتفاعها مع بقاء ماهیة الثلاثة موجودة. فالحال هیهنا المتصوّر فقط. و هناک التصوّر و المتصور معاً. و السرّ فی ذلک ان ّ ارتفاع الجزء هو بعینه ارتفاع الکل لا انّه ارتفاع آخر و من المستحیل ان یتصور انفکاک الشی ٔ عن نفسه . بخلاف ارتفاع اللوازم . فانّه مغایر لارتفاع الماهیة تابع له . فامکن تصورالانفکاک بینهما مع استحالته . و کذا ارتفاع الماهیة مغایر لارتفاعها مستتبع له فجاز ان یتصور انفکاک احدهما عن الاَّخر. و یقال ایضاً الذّاتی ما لایحتاج الی علة خارجة عن علّةالذّات بخلاف العرضی فانّه محتاج الی الذات و هی خارجة عن علتها. کالزوجیة للاربعة المحتاجه الی ذات الاربعة. و یقال ایضاً هو ما لاتحتاج الماهیة فی اتصافها به الی علة مغایرة لذاتها. فان السواد لون لذاته لابشی ٔ آخر یجعله لوناً. و هذه خاصة اضافیّة لان ّ لوازم الماهیة کذلک . فان ّ الثلاثة فردٌ فی حدّ ذاته لابشی ٔ آخر یجعلها متصفة بالفردیّة. هذا کله خلاصة ما فی شرح المطالع. و ما حققّه السیدالشریف فی حاشیته ، و ذکر فی العضدی ان ّ الذّاتی ما لایتصور فهم الذّات قبل فهمه و قال السیدالشریف فی حاشیته مأخذه هو ما قیل من ان الجزء لایمکن توهم ارتفاعه مع بقاءِ الماهیة بخلاف اللازم . اذ قد یتصوّر ارتفاعه مع بقائها فمعناه ان ّ الذّاتی محمول لایمکن ان یتصوّر کون الذّات مفهوماً حاصلاً فی العقل بالکنه . و لایکون هو بعد حاصلاً فیه . و هذا التعریف یتناول نفس الماهیة. اذ یستحیل تصور ثبوتها عقلاً قبل ثبوتها فیه و الجزء المحمول ،اذ یمتنع تصور ثبوت الذات فی العقل . و هو معنی کونه مفهوماً قبل ثبوته فیه ای مع ارتفاعه عنه . ثم قال صاحب العضدی : و قد یعرف الذّاتی بانه غیر معلّل . قال المحقّق التفتازانی ای ثبوته للذّات لایکون لعِلّة. لانّه امّا نفس الذّات او الجزء المتقدم بخلاف العرضی . فانّه ان کان عَرضاً ذاتیاً اوّلیاً یعلّل بالذّات لامحالة، کزوجیة الاربعة و الاّ فبالوسائط، کالضحک الانسان لتعجّبه . و ما یقال انّه ان کان لازماً بیناً یعلّل بالذّات و الاّ فبالوسائط، اّنما یصح لو ارید العلّة فی التصدیق . و لو ارید ذلک انتقض باللوازم البینة. فان ّ التصدیق بثبوتها للملزومات لایعلّل بشی ٔ اصلاً. نعم یشکل ما ذکر بما اطبق المنطقیون من ان ّ حمل الاجناس العالیة علی الانواع انّما هو بواسطة المتوسطات . و حمل المتوسطات بواسطة السوافل . حتّی صرّح ابن سینا ان ّ الجسمیة للانسان معلّلة بحیوانیته - انتهی . و مرجع هذا التعریف الی ما مرّ سابقاً من ان ّ الذاتی ما لایحتاج الی علّة خارجة عن علّةالذات . کما لایخفی . ثم قال صاحب العضدی ؛ و قد یعرف الذاتی بالترتّب العقلی . و هوالّذی یتقدّم علی الذات فی التعقل - انتهی . و ذلک لانّهما فی الوجود واحد لااثنینیة اصلاً فلاتقدّم . و هذاالتفسیر مختص بجزء الماهیة و الأولان یعمان نفس الماهیةایضاً و حقیقةالتعریفین الاخیرین یرجع الی الاول و هومالایتصور فهم الذات قبل فهمه . لان عدم تعلیل الذاتی مبنی علی انه لایمکن فهم الذات قبل فهمه بل بالعکس . والتقدم فی التعقل مستلزم لذلک و ان لم یکن مبنیاً علیه . کذا ذکر المحقق التفتازانی فی حاشیته و منها فی غیر کتاب ایساغوجی . قال شارح المطالع و السید الشریف ما حاصله ان ّ للذّاتی معان آخر فی غیر کتاب ایساغوجی یقال علیها بالاشتراک . و هی علی کثرتها ترجع الی اربعة اقسام . الاوّل ؛ ما یتعلّق بالمحمول و هو اربعة: الاوّل المحمول الذی یمتنع انفکاکه عن الشی ٔ و یندرج فیه الذاتیات و لوازم الماهیة بینة کانت او غیر بینة و لوازم الوجود کالسواد للحَبَشی . و الثانی الذی یمتنع انفکاکه عن ماهیة الشی ٔ. و یندرج فیه الثلاثة الاوّل فقط. فهو اخص من الاوّل . و الثالث ما یمتنع رفعه عن الماهیة بالمعنی المذکور سابقاً فی خواص الذاتیات . فهو یختص بالذاتیات و اللوازم البینة بالمعنی الاعم . فهو اخص من الثانی . فان من المعلوم ان ّ مایمتنع رفعه عن الماهیة فی الذهن بل یجب اثباته لها عند تصوّرهما کان الحکم بینهما من قبیل الاوّلیات فلابدّ ان یمتنع انفکاکه عنها فی نفس الامر. و الاّ ارتفع الوثوق عن البدیهیات و لیس کلما یمتنع انفکاکه عن ماهیةالشی ٔ یجب ان یمتنع رفعه عنها فی الذهن ، لجواز ان لایکون ذلک الامتناع معلوماً لنا کما فی تساوی الزّوایا الثلاث لقائمتین فی المثلث . و الرابع مایجب اثباته للماهیة. و قد عرفت معناه ایضاً. فهو یختص ّ بالذاتیات و اللوازم البینة بالمعنی الاخص فکل ّ من هذه الثلاثة الاخیرة اخص مماقبله . و الثانی ما یتعلق بالحمل . و هو ثمانیة: الاوّل ان یکون الموضوع مستحقاً للموضوعیة. کقولنا الانسان کاتب . فیقال له حمل ذاتی . و لمقابله حمل عَرَضی . و الثانی ان یکون المحمول اعم من الموضوع . و بازائه الحمل العَرَضی . فالمحمول فی مثل قولنا الکاتب بالفعل انسان ذاتی بهذا المعنی [ و ] عَرَضی بالمعنی الاول لان الوصف و ان کان اخص ّ لیس مستحقاً ان یکون موضوعاً للذاتی . و الثالث ان یکون المحمول حاصلاً بالحقیقته ، ای محمولاً علیه بالمواطاءة و الاشتقاق حمل عَرَضی . و منهم من فسّر الحاصل للموضوع بالحقیقة بما یکون قائماً به حقیقة. سواء کان حاصلاً له بمقتضی طبعه او لقاسر: کقولنا: لا الحجر متحرک الی تحت او الی فوق و ما لیس کذلک فحمله عَرَضی . کقولنا جالس السفینة متحرک . فان الحرکة لیست قائمة به حقیقة بل بالسفینة. و هذا اشهر استعمالاً حیث یقال للساکن فی السفینة المتحرّکة انّه متحرّک بالعَرَض لا بالذات . و الرابع ان یحصل لموضوعه باقتضاء. طبعه ، کقولنا الحجر متحرک الی اسفل وما لیس باقتضاء طبعالموضوع عَرَضی . و الخامس ان یکون دائم الثبوت للموضوع . و ما لایدوم عَرَضی . و السادس ان یحصل لموضوعه بلاواسطة و فی مقابله العَرَضی . و السابع ان یکون مقوماً لموضوعه و عکسه عرضی . والثامن ان یلحق لا لامر اعم ّ او اخص ّ. و یسمّی فی کتاب البرهان عرضاً ذاتیاً سواء کان لاحقاً بلاواسطة او بواسطة امرُ مساو و مایلحق بالامر الاخص ّ او الاعم عَرَضی . اعلم ان ّ حمل الواحد قد یکون ذاتیاً باعتبار و عرضیاً باعتبار آخر. فتأمل فی الاقسام الثمانیة و کیفیة اجتماعها و افتراقها. و الثالث ما یتعلق بالسبب فیقال لایجاب السبب للمُسبب انّه ذاتی اذا ترتب علیه دائماً کالذبح للموت . او اکثریاً کشُرب السقمونیا للاسهال . و عَرَضی ان کان الترتُب اقلیاً کلمعان البرق للعثور علی المطر. و الرابع مایتعلّق بالوجود، فالموجود ان کان قائماً بذاته یقال انّه موجود بذاته کالجوهر و ان کان قائما بغیره ، یقال انّه موجود بالعَرَض . کالعرض .
کلی را چنانکه گفته اند، شایستگی آن باشد که محمول باشد بر موضوعی ، و چون نگاه کنند حال او به نسبت با آن موضوع از سه وجه خالی نتواند بود: یا تمامی ماهیت آن موضوع باشد، مانند انسان به نسبت با زید و عمرو و یا ضاحک به نسبت با این ضاحک و آن ضاحک . چه مفهوم این ضاحک و آن ضاحک را بیرون معنی ضاحک ماهیتی و حقیقتی نیست ، و اختلاف میان هر دوکه لفظ این و آن دال ّ است بر آن ، نه اختلافی است که بسبب آن در تصور حقیقت تفاوتی افتد و یا داخل بود درماهیت آن موضوع ، مانند لون به نسبت با سواد، چه ماهیت سواد لون تنها نیست بل بیرون معنی لونیت که با دیگر رنگها در آن اشتراک دارد، خصوصیتی دیگر هست که باآن از دیگر رنگها ممتاز شده است . و سواد سواد به این دو معنی است که مقارن یکدیگرند، پس هر یک از این دو معنی داخل باشند در ماهیت سواد، و این قسم جز در موضوعاتی که در مفهوم آن ترکیب ذهنی باشد معقول نبود.و یا خارج بود از ماهیت آن موضوع مانند اسود به نسبت با ضاحک . چه آنجا که گوئی : این ضاحک اسود است ، مفهوم از اسود نه تمام ماهیت ضاحک است ، و نه داخل در آن ماهیت ، بلکه خارج بود از آن ماهیت . و قسم اول و دوم در این اشتراک دارند که ماهیت موضوع را با آن دو قسم قوام تواند بود، پس مقوم موضوع باشند و به این اعتبار هر دو قسم را ذاتی خوانند. و ذاتی در این اصطلاح منسوب نیست با ذات ، چه به یک وجه خود عین ذات است و عین ذات منسوب نتواند بود با خود. (اساس الاقتباس ص 21). ذاتی یا تمامی ماهیت است ، یا جزو ماهیت . و جزو ماهیت دوگونه بود. یا جزوی بود خاص بماهیت آن موضوع که ذاتی به اضافت با او ذاتی است ، یا نبود، بلکه همان جزو جزو ماهیت موضوعی دیگر باشد. مثلاً سواد را لون ذاتی است و غیر او را با او در آن شرکت است ، چه بیاض نیز هم لون است و هم سواد را بیرون لون خصوصیتی دیگراست داخل در مفهوم او که غیر او را نیست تا او به آن از دیگر الوان ممتاز شده است ، و آن جزو خاص بود، واز حال لغات معلوم است که آنکس که چیزی را نشناسد، و طلب تصوّر حقیقت آن چیز کند، سؤال از آن بلفظ؛ چیست کند، و بتازی ما هو گویند، که ماهیت از این لفظ گرفته اند. و چون اصلی حقیقت متصور بود، و امتیاز از اشتباه حاصل نشده ، سؤال از آن بلفظ؛ کدام است کنند، و بتازی ای ُ شی ٔ هُوَ گویند، و یا ای ّ ما هُوَ. و ظاهر شد که حقیقت سواد بی تصور لونیت تصور نتوان کرد و امتیاز او از دیگر الوان جز بتصور آن معنی خاص که گفتیم صورت نبندد، پس جزو ماهیت یا مقول در جواب ما هوبود یا مقول در جواب ای ّ شی ٌٔ هُوَ و تمام ماهیت خود عین جواب ما هو است . پس ذاتی به این اعتبار دو قسم شود: مقول در جواب ما هو و مقول در جواب ای ّ شی ٔ هو. (اساس الاقتباس ص 22).
ترجمه مقاله