ترجمه مقاله

ذمیم

لغت‌نامه دهخدا

ذمیم . [ ذَ ] (ع اِ) دمیدگی پوست که بر روی از گرما یا گر پیدا آید. || نم یا شبنم که بر درخت افتد و از خاک که بر وی نشیند پاره ای گل گردد. || سپیدی که بر بینی بزغاله باشد. || چیزی چون بیضه ٔ مور که از مسام ّ نرمه ٔ بینی (از طرف وحشی ) بیرون آید. || آب ناخوش و مکروه . || گمیز. شاش . || آب مانند آب بینی که از نره ٔ تکه برآید. || شیری که از پستان گوسفند چکد. || آب بینی چون تنک بود. ج ، ذمم .
ترجمه مقاله