ترجمه مقاله

ذمیم

لغت‌نامه دهخدا

ذمیم . [ ذَ ] (ع ص ) رجل ٌ ذمیم ؛ مردی نکوهیده . || هرچیز نکوهیده . ناستوده . مذموم . زشت . ناخوش :
طاعن و بدگوی اندر سخنش بی سخنند
ورچه باشد سخن طاعن و بدگوی ذمیم .

فرخی .


بی از آن کآمد ازو هیچ خطا از کم و بیش
سیزده سال کشید او ستم دهر ذمیم .

ابوحنیفه ٔ اسکافی .


چون وزیر و میر و مستوفی تو باشی کی بود
مدحت آرای وزیر و میر و مستوفی ذمیم .

سوزنی .


ابوعلی همچنان بر عادت ذمیم و اخلاق لئیم مستمر خویش قساوت پیش گرفته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی خطی مؤلف ص 89). یکدیگر را بر افعال ذمیم و اقدام بر آن کار شنیع ملامت کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی همان نسخه ٔ ص 171).
بود قبطی جنس فرعون ذمیم
بود سبطی جنس موسای کلیم .

مولوی .


امر عاجز را قبیح است و ذمیم
خشم بدتر خاصه از رب ّ رحیم .

مولوی .


|| بئرٌ ذَمیم ؛ چاه بسیارآب . || چاه کم آب . از اضداد است .
ترجمه مقاله