ترجمه مقاله

ذوقرد

لغت‌نامه دهخدا

ذوقرد. [ ق َ رَ ] (اِخ ) غزو ذی قرد یکی از غزوات رسول است صلوات اﷲ علیه با کاروان قریش بر سر آبی در صحرا میان مدینه و خیبر که میان آن و مدینه دوشب راه است که آن آب را قرده خوانند. و آن مرعی و چراگاه شتران رسول اکرم صلوات اﷲ علیه بود. و آن بماه شعبان از سال ششم هجرت بود. صاحب حبیب السیر گوید: و در همین سال (یعنی سال ششم از هجرت ) غزوه ٔ ذوقرد که آنرا غزاء غابة نیز گویند بوقوع پیوست . کیفیت آن واقعه از سلمةبن الاکوع بدین وجه مروی است که گفت : من روزی پیش از پیشین با رباح غلام مصطفی (ص ) از مدینه بیرون رفتم و من بر اسپ ابی طلحه ٔ انصاری سوار بودم و بهنگام طلوع فجر عبدالرحمن بن عتبةبن حصن فزاری با چهل سوار از غطفان بذی قرده که مرعای شتران پیغمبر آخرالزمان بود رفتند و شتربانان را کشته هشت شتر آن حضرت را بغارت برد. من اسب را به رباح دادم تا بمدینة برد و رسول را صلی اﷲ علیه و آله و سلم از این واقعه آگاه گرداند، آنگاه بر زبر پشته برآمدم و نعره زدم یاصباحاه و بسرعت هر چه تمامتر از عقب کفار روان شدم و بدیشان نزدیک رسیده آغاز تیراندازی کردم و آن مقدار ایشان را تعاقب کرده تیر انداختم که مضطرب گشته دست از شتران باز داشتند و من شتران را بجانب مدینه رانده همچنان در عقب دشمنان میشتافتم و بزخم تیر ایشان را مجروح میساختم تا وقتی که عاجز گشته نیزه ها را وبردها را می انداختند تا من مشغول آنها شده دست از جنگ باز دارم و چون سی نیزه و چیز دیگر ایشان برگرفتم عتبةبن بدر فزاری با فوجی از مشرکان بمدد آن قوم رسید جمعی از ایشان متوجه من شدند و مقارن آن حال احزم اسدی و ابوقتاده ٔ انصاری و مقدادبن اسود الکندی از میان درختان که در آن راه بود ظاهر گشتند، مشرکان وصول مسلمانان را جهت امداد من مشاهده کرده روی بوادی گریز نهادند و احزم از عقب ایشان توجه کرد و من عنان اسب او را گرفته گفتم چندان صبر کن که رسول (ص ) بدینجا رسد احزم گفت ای سلمة اگر بوحدانیت حضرت عزت ایمان داری میان من و شهادت حائل مشو، لاجرم دست از عنانش باز داشتم و احزم خود را بعبدالرحمن بن عتبة رسانیده در هم آویختند، عبدالرحمن نیزه ای بر احزم زد او راشهید کرد و از اسب خود فرود آمده بر اسب او سوار شدو همان لحظه ابوقتادة بعبدالرحمن رسیده به یک ضربت نیزه کارش به آخر رسانیده و بر اسب او سوار گردید و بعد از قتل عبدالرحمن مخالفان بشعبی که در آنجا چشمه ٔ آب بود که آنرا ذی قرده میگفتند درآمدند و میل کردند که از آن آب بیاشامند باز توهم کرده بتعجیل تمام روی به انهزام نهادند و من تنها ایشان را تعاقب کردم و اسب دیگر گرفته و بازگشتم و در ذی قردة بملازمت حضرت رسالت صلی اﷲ علیه و آله و سلم رسیدم و معروض داشتم که یا رسول اﷲ دستوری ده تا با صد کس که مختار من باشند از پی مشرکان بروم و امید میدارم که یکی از ایشانرا زنده نگذارم آن سرور فرمود که همچنین کن گفتم بدان خدای که ترا گرامی گردانیده که چنین کنم آن حضرت تبسم فرموده گفت ای پسر اکوع «اذا ملکت فاسجح » و ایضاً بر زبان وحی بیان آن حضرت گذشت که خیر فرساننا الیوم ابوقتادة و خیر رجالنا سلمة. و سهم پیاده و سواره بمن داده بمدینه باز گشته مرا ردیف خویش گردانید.و بلعمی گوید: و حدیث این آن بود که قریش بمکه بی بازرگانی نتوانستند زیستن زیرا که ایشان را کشت و درودنبود و هر گاه که یکسال بازرگانی نکردندی حال ایشان تنگ شدی و امروز نیز همچنین است که تعیش ایشان ببازرگانی است از شام و دریا و هر جانب چون آن کار ببود ببدر از شام دست بازداشتند و هفت هشت ماه برآمد و کار بر ایشان تنک شد و ابوسفیان گفت ما را حیلت آن است که کاروان ببریم به راه بی راه و بر گذر بدر نکنیم و نه بر حد مدینه و دلیل گیریم تا ما را براه بادیه برد براهی که محمد اثر ما نیابد کاروانی بزرگ بساختند با خواستهای بسیار ابوسفیان با صفوان بن امیه روی بشام نهادند و بر بی راه به بادیه کاروان ببرد و بذات عرق آمد و آن منزلی است براه حی بنی عامر که امروز احرام آنجا گیرند حجاج ، پس آنجا بگذشت و به بادیه اندرشد پیغمبر را صلی اﷲ علیه و سلم خبر آمد، زیدبن حارثه را بفرستاد با سپاه تا بکاروان تاختن کنند زید آن راههای بادیه همه بدانست اندر بادیه همی گشت که آنراقرده خوانند و سپیده دم بود ابوسفیان با یاران بر جمازه ها نشستند و بگریختند و دلیل آنجا بماند و زید آن خواسته را قسمت کرد و آن در نیمه ٔ ماه جمادی الاَّخر بود پس بمدینه آمد و در این ماه سلام بن الحقیق مهتر خیبر را بکشتند بفرمان پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم . فصل در ذکر خبر کشتن سلام بن الحقیق : و این سلام بن الحقیق مهتر خیبر و مهتر همه ٔ جهودان بود و بخیبر نشستی و کنیت او ابورافع بود و مردی بزرگ سخن دان بود با خواستهای بسیار و هجو پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم گفتی و بمدینه اندر همه خلق این دو قبیله بود یکی اوس و دیگر خزرج و اوس کمتر بودند و با یکدیگر نبرد کردندی بنصرت چون آن گروه کاری کردندی این دیگر کوشیدندی که چنان کردندی و آن هفت که کعب بن اشرف را کشتند هم از اوس بودند کس از خزرج نبود مردمان خزرج گرد آمدند که ما را نیز باید از مهتران جهودان مهتری را بکشیم تا پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم شاد شود چنانکه ایشان کردند واین جهودان خیبر از همه ٔ جهودان بیشتر بودند و مهترایشان ابورافع پس گفتند ما او را بکشیم و این سخن با پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم بگفتند فرمود که نیک آیدپس هفت تن گرد آمدند و همه ٔ جوانان و مردان مرد بودند و وقت رفتن سوی پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم آمدند وآن حضرت دعا کرد بر ایشان و فرمود بروید و زنان و کودکان را مکشید ایشان برفتند و وقت آفتاب زردی بحصارخیبر رسیدند و حصار خیبر استوار بود چنانکه اندر زمین حجاز استوارتر از آن حصار نبود و هفت حصار بود یک اندر دیگر و بر هر حصاری دری آهنین چون وقت نماز شام بود دربان بحصار اندر شد عبداﷲبن انس یاران را بخواند و به زیر حصار اندر پنهان کرد و سلاح خویش ایشان را داد و گفت من حیلتی کنم تا بحصار اندر شوم و شما بر در حصار ایستید و چون من در بگشایم اندر آئید. عبداﷲ برفت و برابر در حصار بنشست و دستار بر سر افکندچون کسی که بول کند دربان همی میخواست که در ببندد پنداشت که وی از مردم حصار است او را بانگ کرد و گفت اندر آی زود تا در ببندم که دیرگاه است عبداﷲ برخاست و همچنان دستار بر سر و شلوار بر دست گرفته بر مثال کسی که بول کرده بود و دربان بدو در ننگریست عبداﷲبحصار اندر شد و از پس در حصار اندرون بنشست بجانبی که دربان او را ندید و این دربان هر شب این هفت حصار ببستی و کلید و کلید بر یکدیگر آمیخته پنهان کردی تا دیگر روز هر که از حصار نخست بیدار شدی بیامدی و در بگشادی و بیرون شدی و دربان را نبایستی بانگ کردن و عبداﷲ بسیار بخیبر بوده و این رسم دانست پس چون دربان کلیدها از میخ بیاویخت او صبر کرد تا مردمان چراغ بکشتند و ابورافع را بمیان سرای اندر حجره ای بزرگ بلند داشتی و بر پنج پایه بر بایستی آمدن و تا نیمشب مردمان حصار پیش او بودندی چون نیمشب ببودی بپراکندندی و بخفتندی عبداﷲ بیامد و آن کلیدها از میخ بگرفت و در بگشاد و یاران اندر آمدند و درها فراز کردند و شمشیرها برکشیدند و در حجره ٔ ابورافع شدند و او خفته بود و در گشاده و زن با او خفته ایشان بحجره اندرشدند و عبداﷲبن انس بدو شمشیر زد زنش بر جست که بخروشد عبداﷲبن عتبه شمشیر بالا برد که زن را بکشد یادش آمد که مصطفی صلی اﷲ علیه و سلم او را گفته بود که زنان را مکشید زن را بانگ زد و گفت اگر نعره زنی بکشمت زن خاموش شد که ابورافع را بکشتند و چون از حجره بیرون آمدند آن زن بخروشید و حجره اندر میان حصار بودایشان بشتافتند و خویشتن را بنزدبان پایه فرود افکندند عبداﷲبن عتبه نردبان پایه نیافت و از حجره بزمین افتاد و پایش بشکست ایشان از بیم آنکه آنجا بماند او را به پشت اندر گرفتند و از در حصار بدر آمدند و مردمان حصار هر کسی از خانه بدر دویدند و کس ندانست که چه بوده است . تا مردمان چراغ بر افروختند و از خانه ها بیرون آمدند و پیش دربان آمدند آن مسلمانان پاره ای راه رفته بودند مردمان بر دربان گرد آمدند او گفت من این درها ببستم و کلیدها بیاویختم چنانکه رسم بوده است پس گفتند درها ببندید شاید که محمد بر ما شبیخون آورده باشد با یاران نباید که خویشتن بحصار اندرافکنند پس درهای حصار ببستند و کس از بیرون در نیارست آمدن پس مسلمانان گفتند ما باز نگردیم تا آنگاه که روشن بدانیم که ابورافع کشته شد چون سحرگاه بود زنان نوحه و زاری و فریاد کردند چون بانگ نوحه از حصاربشنیدند دانستند که او مرده است ایشان برفتند و آن پای شکسته را برگرفتند و بمدینه آمدند و پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم شاد شد و دست مبارک بر آن پای شکسته مالید هم در حال درست شد و بر پای خاست آنگاه جهودان که گرداگرد مدینه بودند از مصطفی صلی اﷲ علیه و سلم بترسیدند و گفتند این چه مردمانند که با محمداند که مردمان را با درهای بسته بحصار اندر همی کشند هر کسی بیامدند و صلح کردند پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم چون رجب و شعبان و رمضان بگذرانید بغزو احد شد بشوال اندر. و به شعبان اندر حفصه دختر عمر بزنی کرد و روزه ٔ رمضان بداشت و نماز عید بکرد و صدقه ٔ فطر بفرمود و چون از شوال هفت روز بگذشت بغزو احد شد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ورق 279) و رجوع به فهرست امتاع الاسماع شود.
ترجمه مقاله