ترجمه مقاله

رادد

لغت‌نامه دهخدا

رادد. [ دُ ] (اِ) شعوری این کلمه را بهمین صورت نقل کرده است بمعنی زمین چمنزاری که پست و بلند باشد، و شعر ذیل را از فردوسی شاهد آرد :
فسیله به رادد همی داشتی
شب و روز در دشت نگذاشتی .
اما ظاهراً مصحف راود باشد. و در فهرست شاهنامه ٔ ولف نیز راود [ وَ ] ضبط شده است با یک شاهد. هر چند شاهد فوق در چاپ بروخیم نیست . اما در شعر ذیل از عمعق نیز رادد است :
ز رادد برادد ز وادی بوادی
ز صحرا بصحرا ز کشور بکشور.

عمعق بخاری .


رجوع به راود شود.
ترجمه مقاله