ترجمه مقاله

راز داشتن

لغت‌نامه دهخدا

راز داشتن . [ ت َ] (مص مرکب ) داشتن سرّ. دارا بودن راز :
هر دشمنی که کین تو بر سینه راز داشت
شد بر زبان خنجر تو رازش آشکار.

سوزنی .


هر دانه ای که در صدف سینه راز داشت
از کام و از زبانش بکلک و بنان رسید.

سوزنی .


- راز داشتن چیزی از کسی ؛ پنهان کردن آن ، مستور داشتن آن :
مراشاه کرد از جهان بی نیاز
سزد گر ندارم من از شاه راز

دقیقی .


ششم هر که آمد ز راه دراز
همی داشت درویشی خویش راز.

فردوسی .


چو هنگامه ٔ زادن آمد فراز
ز شهر و ز لشکر همی داشت راز.

فردوسی .


ترجمه مقاله