ترجمه مقاله

راسترو

لغت‌نامه دهخدا

راسترو. [ رَ / رُو ] (نف مرکب ) مقابل کجرو. (آنندراج ) (ارمغان آصفی ). راست رونده .مستقیم حرکت کننده . بی انحراف و کجی رونده . که بخط مستقیم طی طریق کند. که از استقامت نگردد :
پیش بین چون کرکس و جولان کننده چون عقاب
راهوار ایدون چو کبک و راسترو همچون پلنگ .

منوچهری .


چو میکردم این داستان را بسیج
سخن راسترو بود و ره پیچ پیچ .

نظامی .


اعتدال هوای نوروزی
راسترو شد بعالم افروزی .

نظامی .


نه پایی چو بینندگان راسترو
نه گوشی چو مرد نصیحت شنو.

سعدی .


سعدیا راستروان گوی سعادت بردند
راستی کن که بمنزل نرسد کج رفتار.

سعدی .


ترجمه مقاله