ترجمه مقاله

رام شدن

لغت‌نامه دهخدا

رام شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فرمانبردار شدن . منقاد گشتن . مطیع و فرمانبر گشتن . بزیر امر و طاعت درآمدن . آرام شدن . تسلیم شدن . مقابل توسن و سرکش شدن . استفخاذ. ذل . قردحة. (منتهی الارب ) :
دل من بگفتار او رام شد
روانم بدین شاد و پدرام شد.

فردوسی .


چنان خنگ شد رام بر جای خویش
که ننهاد دست از پس و پای پیش .

فردوسی .


گر رام شدند این خران بتان را
باری تواگر خر نه ای مشو رام .

ناصرخسرو.


بسیار سخن گفته شد از وعده ٔ عشوه
تا رام شدآن توسن بدمهر به زر بر.

سوزنی .


رای سدید و بأس شدید ورا شدند
قیصر بروم رام و مسخر بهند رای .

سوزنی .


بطفلی بت شکست از عقل در بتخانه ٔ شهوت
برآمد اختر اقبال ودید و هم نشد رامش .

خاقانی .


بزیرش رام شد دوران توسن
برآوردش درخت سیر سوسن .

نظامی .


توسنی طبع چو رامت شود
سکه ٔ اخلاص بنامت شود.

نظامی .


چو دیدم کان صنم را طبع شد رام
بدانستم که صید افتاد در دام .

نظامی .


آن مدعی که دست ندادی ببندگی
این باردر کمند تو افتاد و رام شد.

سعدی .


چون فلک جور مکن تا نکشی عاشق را
رام شو تا بدمد طالع فرخ زادم .

حافظ.


هزار حیله برانگیخت حافظ از سرفکر
درآن هوس که شود آن نگار رام و نشد.

حافظ.


در عالم مستی هم هرگز نشود رامم
با آنکه ز خود رفته ست از من خودکی دارد.

جویای کشمیری (از ارمغان آصفی ).


سخت گیرند تا که رام شوم
چاپلوسی کنم غلام شوم !

ملک الشعراء بهار.


رام تو نمی شود زمانه
رام از چه شدی رمیدن آموز.

پروین اعتصامی .


هر خانه که پیرزن نهد گام
ابلیس در آن سرا شود رام .

؟


- رام شدن باکسی ؛ مطیع و فرمانبردار شدن . تسلیم او گشتن :
که تاج و کمر چون تو بیند بسی
نخواهد شدن رام با هر کسی .

فردوسی .


جهان گر شود رام با کام من
نبینند چیزی جز آرام من .

فردوسی .


بسر بر همی گشت گردون سپهر
شده رام با آفریدون بمهر.

فردوسی .


براینگونه خواهد گذشتن سپهر
نخواهد شدن رام با کس بمهر .

فردوسی .


جهان چون شما دید و بیند بسی
نخواهد شدن رام با هرکسی .

فردوسی .


- رام شدن هوا ؛ ساکت و آرام شدن هوا. بی انقلاب گشتن آن :
ببخشایش کردگار سپهر
هوا رام شد باد ننمود چهر.

فردوسی .


|| قانع شدن :
به پند منادی نشد شاه رام
بروز سپید و شب تیره فام .

فردوسی .


ترجمه مقاله