رانگی
لغتنامه دهخدا
رانگی . [ ن َ ] (اِ مرکب ) رانکی . پاردم . (آنندراج ) :
وسمه بر ابرو چو کشیدی شلف [ زن بدکاره ]
رانگی اشتر خورده علف .
و رجوع به رانکی شود.
وسمه بر ابرو چو کشیدی شلف [ زن بدکاره ]
رانگی اشتر خورده علف .
؟ (ازآنندراج ).
و رجوع به رانکی شود.