ترجمه مقاله

راهنورد

لغت‌نامه دهخدا

راهنورد. [ ن َ وَ ] (نف مرکب ) رهنورد. طی کننده ٔ راه . (فرهنگ نظام ). راه پیما.رهرو. راهرو. || تیزرونده که از سرعت گویا راه را مینوردد یعنی می پیچد. (رشیدی ) :
پیش میشد شریک راه نورد
او بدنبال میدوید چو گرد.

نظامی .


|| مرکب . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) :
که کن و بارکش و کارکن و راه نورد
صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.

منوچهری .


|| قاصد و پیک . (ناظم الاطباء). قاصد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). || پیاده رو. (انجمن آرا). مسافری که پیاده حرکت کند. (ناظم الاطباء)(برهان ) (آنندراج ). || گدا و بی خانمان . (ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به ره نورد وراه پیما و راه رونده و راهرو شود.
ترجمه مقاله