ترجمه مقاله

راهی

لغت‌نامه دهخدا

راهی . (ص نسبی ) از «راه » بمعنی طریق + «یا» نسبت ، هر چیز منسوب به راه . (فرهنگ نظام ). || مسافر. (ناظم الاطباء). کاروانی . سفری . (یادداشت مؤلف ) :
زمین هفت کشور به شاهی تراست
سپاهی و گاهی و راهی تراست .

فردوسی .


از من بردی تو دزد بی رحمت
دزدان نکنند رحم بر راهی .

ناصرخسرو.


این جهان راهست و ما راهی و مرکب ، خوی ماست
رنجه گردد هر که از ما مرکبش رهوار نیست .

ناصرخسرو.


|| راه رونده . (ناظم الاطباء) (برهان ) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). سالک . رونده :
نپیمایی بدل راه تباهی
کزو رسته نگردد هیچ راهی .

(ویس و رامین ).


به راه شوق مرا ضعف مانع است سلیم
ترا چو قوت رفتار هست راهی باش .

محمدقلی سلیم (از بهار عجم ).


- راهی نمودن ؛ روانه ساختن . برفتن واداشتن . گسیل کردن : علم خان که بنی عم از هفتصد سوار افغانی در تحت اختیار داشت به آذربایجان راهی نمود که برده در قلعه ٔ ارومیه به حفاظت نگاهدارند. (تاریخ زندیه ٔ گلستانه ).
|| نان لواش . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ). قسمی از نان بود که بیشتر برای راه مسافر پخته میشد. (فرهنگ نظام ) :
باده خوردی ولیک ماهی نه
دوغ خوردی ولیک راهی نه .

سنایی (از فرهنگ نظام ).


|| عاقل ، فهمیده . خردمند : سلطان مسعود... راهی تر و بزرگتر و دریافته تر از آن بود که تا خواجه احمد حسن بر جای بود وزارت بکسی دیگر دهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 149).
ترجمه مقاله