ترجمه مقاله

رایض

لغت‌نامه دهخدا

رایض . [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) رائض . رام و دست آموز. (ناظم الاطباء). رام . (آنندراج ) (منتهی الارب ). ج ، راضة، رُوّاض . (ناظم الاطباء). ج ، راضة، رواض ، رُوَّض ، رائضون . (از المنجد) :
تو رایض من به خوشخرامی
من توسن تو به بدلگامی .

نظامی .


|| کسی که اسبان را ریاضت آموزد و آن چابک سوار باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (آنندراج ). اسب آموز. (مهذب الاسماء) (دهار). اسب یار. (یادداشت مرحوم دهخدا). مربی اسب . (یادداشت مرحوم دهخدا). سوارکار که آموزنده ٔ کره اسب و غیره باشد. (فرهنگ نظام ). رام کننده و دست آموزسازنده :
فضل تو رایض موفق بود
نیکنامی چو کره ٔ توسن .

فرخی .


رایضان کرّگان بزین آرند
گرچه توسن بوند و مردافکن .

فرخی .


خازنت را گو که سنج و رایضت را گو که ران
شاعرت را گوکه خوان و صاحبت را گو که پای .

منوچهری .


چون ریاضیش کند رایض چون کبک دری
بخرامد به کشی در ره و برگردد باز.

منوچهری .


بی رایض عزم تو فلک را
رگ در تن مرکبان نجنبد.

خاقانی .


حیدر آسمان حسام احمد مشتری نگین
رایض رای آسمان صیقل جاه مشتری .

خاقانی .


رایض شود اقبالش بر ابلق روز و شب
چون رام شد این ابلق در بار کشد عدلش .

خاقانی .


توسن دلی و رایض تو قول لااله
اعمی وشی وقائد تو شرع مصطفی .

خاقانی .


اسب توسنی که برایض دهند، تعلیم رایض در دقایق ریاضت بهیمه را مرتاض میگرداند. (سندبادنامه ص 54).
خاصه خوبی و آشنانظری
دست پرورد رایض هنری .

نظامی .


هر آن رایض که او توسن کند رام
کند آهستگی با کره ٔ خام .

نظامی .


رایض من چون ادب آغاز کرد
از گره نه فلکم باز کرد.

نظامی .


رایضانی که کره رام کنند
توسنان را چنین لگام کنند.

نظامی .


منتسب بر هر طویله رایضی
جز بدستوری نیابد رافضی .

مولوی .


قل تعالوا گفت از جذب کرم
تا ریاضت تان دهم رایض منم .

مولوی .


|| ریاضت کشنده :
بی طمع بود و اصیل و پارسا
رایض و شبخیز و حاتم در سخا.

مولوی .


|| (اِخ ) نام ستاره ای در تِنّین . (از نفایس الفنون ). رجوع به تِنّین در نفائس الفنون و همین لغت نامه شود.
ترجمه مقاله