ترجمه مقاله

رایگان

لغت‌نامه دهخدا

رایگان . [ ی ْ / ی ِ ] (ص نسبی ) راهگان . هر چیز که در راه یابند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (جهانگیری ). هر چیز مفت و چلمه که آن را عوض و بدلی نباید داد. (از برهان ) (ناظم الاطباء). مفت . (رشیدی ). چیزی که در راه یافت شود. (غیاث اللغات ). هر چیز بیمایه و بی زحمت و بی تحمل و بلاعوض و مفت و بدون خریداری . (ناظم الاطباء). هر چیز که بی رنج و محنت بدست آید. (از ناظم الاطباء). مفت و بی عوض . (غیاث اللغات ). مفت و بی زحمت . (از فرهنگ نظام ). مفت و آسان . (ارمغان آصفی ) (بهار عجم ). مفت و بی بدل و بی مایه و بی تحمل زحمت . (از آنندراج ) (جهانگیری ). گویند در اصل راهگان بوده یعنی چیزی در راه یافت شده . سامانی گفته است رایگان راهگان بوده ، چه گان افاده ٔ معنی لیاقت و سزاواری و درخوری کند و حاصل معنی ، سزاوار راهی است ، چه ، چیز کم مایه و فرومایه درخور آن است که بر سر راهها افتاده باشد چنانکه شایگان سزاوار صاحبی و خداوندی باشد. (آنندراج ) (انجمن آرا) (از غیاث اللغات ) (از فرهنگ رشیدی ). چیزی است که در راه بیابند یا بمفت بدست آید و آنرا عوضی و بدلی نباشد. و در اصل راهگان بوده ، مخفف آن راگ باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مرحوم دهخدا). بی عوضی . بی بدلی . مجان . (یادداشت مرحوم دهخدا). دلخواه . مفت . بی بدل . هر چیز که مفت بدست آید یا از دست برود. هر چیز که مفت و بی مایه و عوض بچنگ آید یا به آسانی و سهولت تلف شود و از میان برود. تلف . (منتهی الارب ) ذهبت ماله تلفاً و طلفاً؛ مالش برایگان رفت . جباب . جبار. دله . سحت . ضبع. ضلة: ذهبت دمه ضلة. طَلَف . طَلْف . قَمَز. لبع. (از منتهی الارب ). مجان . (دهار) :
دریغ آن سوار گرانمایه شیر
که افکنده شد رایگان خیرخیر.

فردوسی .


بنام بزرگان و آزادگان
کز ایشان جهان یافتی رایگان .

فردوسی .


نه این باشد آیین آزادگان
همی تن به کشتن دهی رایگان .

فردوسی .


کجا گیو گودرز کشوادگان
که سردار باید همی رایگان .

فردوسی .


بزرگان و بادانش آزادگان
نوشتند یکسر همه رایگان .

فردوسی .


گفتم که رایگان نگرفته ست مملکت
گفتا که مملکت نتوان یافت رایگان .

عنصری .


اندر ایران از عطای تو به زایر زین سپس
زرّ نستاندستاننده ار دهندش رایگان .

عنصری .


در خانه های ما ز عطاهای کف ّ او
زرّ عزیز خوارتر از خاک رایگان .

فرخی .


درّ است ناخریده و مشک است رایگان
هرچند برفشانی و هرچند برچنی .

منوچهری .


رایگان مشک فروشی نکند هیچ کسی
ور کند هیچ کسی زلف دوتای تو کند.

منوچهری .


گاه صرافست و گه بزاز و هرگز کس ندید
رایگان زر صیرفی و رایگان دیبا بزاز.

منوچهری .


مردمان را رایگان علم آموزد [ ابوحنیفه ٔ اسکافی ]. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 277). گفت [ خواجه احمد عبدالصمد ] که من دبیری کرده ام محال است دبیران را رایگان شغل فرمودن . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 655). گفت مردی درویشم و بنی خرما دارم ... پیلبان همه خرمای من رایگان می ببرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 450). و سالاران بزرگ که بودند همه رایگان برافتادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 538).
که این صد شتر دانه بار گران
بما داد بی منت و رایگان .

شمسی (یوسف و زلیخا).


گویند در مثل نبود رایگان گران
مشناس در متاع جهان رایگان عیال .

ناصرخسرو.


دنیا نستانم برایگان من
زیرا که جهان رایگان گرانست .

ناصرخسرو.


یکی رایگان حجتی گفت بشنو
ز حجت مر این حجت رایگان را.

ناصرخسرو.


منت خدای را که به تیرخدایگان
من بنده بیگنه نشدم کشته رایگان .

امیرمعزی .


گفتم به عقل و جود و هنر یافت منزلت
گفتا که منزلت نتوان یافت رایگان .

امیرمعزی .


احمدبن محمدبن نصر گوید که بروزگار ما این ضیاع کوشک مغان چنانست که برایگان میدهند وکسی نمی خواهد و آنچه بخرند بماند رایگان ، بسبب ظلم و بی شفقتی بر رعیت . (تاریخ بخارای نرشخی ص 38). بقاء ذکر بر امتداد روزگار ذخیره ٔ نفس و بهر بها که خریده شود رایگان نماید. (کلیله و دمنه ).
آب نایافته گران باشد
چون بیابند رایگان باشد.

سنایی .


من رایگانْش هستم بنده بر آنکه گر
دیدار او بجان بخرم هست رایگان .

سوزنی .


مخرش پیش از آنکه بشناسی
وآنگهت رایگان گران باشد.

انوری .


در دل سوسن ارنه حربه کشد
ز رحل کرده رایگان ننهند.

مجیر بیلقانی .


در موکبت برای خبر چون کبوتران
شام و سحر دو نامه بر رایگان شده .

خاقانی .


تا بدیگر مغز خود خود را مزورها پزند
از سرشک نو زرشک رایگان انگیخته .

خاقانی .


گاهی کبودپوش چو خاکست و همچو خاک
گنجور رایگان و لگدخسته ٔ عوام .

خاقانی .


ای کعبه ٔ ملک عصمةالدین
من بنده ٔ رایگان کعبه .

خاقانی .


بر خاک در تو آب حیوان
چون آتش رایگان ببینم .

خاقانی .


کیست کو گنج رایگان نخرد
وآرزویی چنین بجان نخرد.

نظامی .


نام کرم ساخته مشتی زیان
اسم وفا بندگی رایگان .

نظامی .


می ندانم من سبکدل هیچ
که چرا رایگان گران توام .

عطار.


تا تو پنداری که بر وی رایگان
بازنستانند از تو این و آن .

مولوی .


دست ناید بی درم در راه نان
لیک هست آب دو دیده رایگان .

مولوی .


تو نمیدانی که دایه ٔ دایگان
کم دهد بی گریه شیرت رایگان .

مولوی .


رایگانست یک نفس با دوست
گر بدنیا و آخرت بخری .

سعدی .


بیاورد مردی ز همسایگان
که آخر نیم قحبه ٔ رایگان .

سعدی .


نسیمی از سر زلفش بیار و جان بستان
به پایمزد، نگویم که رایگان بستان .

سلمان ساوجی .


- امثال :
رایگان گران است . (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 862).
رایگان گران نیست . (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 863).
ذهب دمه أدراج الریاح ؛ خون او رایگان رفت . اسفل سافلین ؛ پیری یا تلف و رایگان یا ضلالت و گمراهی . اهدار؛ رایگان و مباح گردانیدن خون را. تهادم ؛ با هم رایگان و مباح کردن خون را. هدر؛ رایگان و باطل شدن حق و خون و جز آن . رایگان از خون و حق و جز آن . هدم ؛ خون رایگان و باطل . (منتهی الارب ). || بی ارزش . بی سروپا. بی قدر و ارج . مرد بی بها و ارز :
شود رایگانی پرستنده ای
و یا بی بهایی یکی بنده یی .

فردوسی .


- رایگان از دست رفتن (شدن ) ؛ مفت و آسان از دست رفتن . بدون جهت و در اثر غفلت از اختیار خارج شدن :
شب رفته از دست آزادگان
بشد نامداری چنین رایگان .

فردوسی .


بوسهل این مقداری با مامیگفت که آلتونتاش رایگان از دست بشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). و تقدیر کرده بود ایزد... که خراسان چنانکه بازنمودم رایگان از دست وی برود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 665).
- رایگان داشتن ؛ مجان و مفت در تصرف داشتن :
نجست از کسی باژو ساو و خراج
همی رایگان داشت آن گاه و تاج .

فردوسی .


- رایگان شدن چیزی کسی را ؛ آسان در اختیار و تصرف وی درآمدن . بی عوض و زحمت بسیار او را مسلم شدن :
چو بهرام در خیمه تنها بماند
فرستاد و ایرانیان را بخواند
همی رای زد جنگ را با سپاه
بدینگونه تا گشت گیتی سیاه
بخفتند ترکان و آزادگان
جهان شد جهانجوی را رایگان .

فردوسی .


|| به هدر رفتن . (از یادداشت مرحوم دهخدا).
- برایگان ؛ مجانی . مجاناً. مفت .(یادداشت مرحوم دهخدا) :
دنیا نستانم برایگان من
زیرا که جهان رایگان گرانست .

ناصرخسرو.


الفنج کن اکنون که مایه داری
از مَنْت نصیحت برایگان است .

ناصرخسرو.


پیش خاک در تو چشم از در
صد طویله برایگان بگسست .

خاقانی .


اینهمه گفتم برایگان نه بر آن طَمْع
کَافسر زر یابم از خطای صفاهان .

خاقانی .


- برایگان بشدن ؛ مفت (بهدر، بباطل ) بشدن . (از یادداشت مرحوم دهخدا).
- برایگان فروختن ؛ مفت و مجانی از دست دادن . بدون بها و عوض چیزی را بکسی دادن :
زمن بهار بگو با برادران حسود
برایگان نفروشد کسی برادر خویش .

ملک الشعراء بهار.


- رایگان رفتن (شدن ) خون ؛ اطلال . طل .به هدر رفتن خون . از بین رفتن خون : ذهب دمه خضراً مضراً؛ خون وی رایگان رفت . (منتهی الارب ).
- رایگان رفته ؛ خون ریخته شده از روی عدم عقوبت و سیاست . (ناظم الاطباء). خون هدر.
- رایگان شدن خون مقتول ؛ طل . به هدر رفتن خون وی . (منتهی الارب ).
- رایگان کردن خون کسی ؛ به هدر دادن خون وی . از بین بردن خون او: طل ، طلول ؛ رایگان کردن خون کسی را. (از منتهی الارب ).
|| هر چیز عبث و باطل . (ناظم الاطباء). هدر. بطر. باطل . (یادداشت مرحوم دهخدا). || درست . نیک . آزاد. گستاخ . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
فخر بناکتی را ارزان چرا فروشی
ای خواجه رایگان بین خصم آشناست گویی .

فخرالدین بناکتی .


|| در تداول عوام در این اواخر معنی یگانه و صمیمی و گستاخ و مانند آن گرفته است : فلانی با من رایگان است ؛ یعنی صمیمی و گستاخ است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- رایگان بودن با کسی ؛ چیزی از او دریغ نداشتن . فرقی میان خواسته و مال و منال خود و او ننهادن .
ترجمه مقاله