رباطبان
لغتنامه دهخدا
رباطبان . [ رُ ] (ص مرکب ) حافظ و نگاهبان یا مراقب رباط :
لاجرم دید بایدت ناچار
اندرین ره رباطبان بسیار.
گفتند [ رابعه را ] شیرین زبانی ، رباطبانی را شایی . گفت : من خودرباطبانم هرچه اندرون منست بیرون نیاورم و هرچه بیرون منست در اندرون نگذارم اگر کسی درآید و برود با من کار ندارد، من دل نگاه میدارم نه گل . (تذکرة الاولیاء عطار).
لاجرم دید بایدت ناچار
اندرین ره رباطبان بسیار.
سنایی .
گفتند [ رابعه را ] شیرین زبانی ، رباطبانی را شایی . گفت : من خودرباطبانم هرچه اندرون منست بیرون نیاورم و هرچه بیرون منست در اندرون نگذارم اگر کسی درآید و برود با من کار ندارد، من دل نگاه میدارم نه گل . (تذکرة الاولیاء عطار).