ترجمه مقاله

رجل

لغت‌نامه دهخدا

رجل . [ رَ ج َ ] (ع ص ، اِ) فرس رجل ؛ اسب گذاشته بر گروه اسبان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). خیل رجل ، کذلک . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). اسب یله شده در میان گروه اسبان ، و کذاخیل رجل . (از اقرب الموارد). || موی میان فروهشته و مرغول . (منتهی الارب ). موی که بحالت بین مجعد و فروهشته باشد. ج ، رَجالی ̍، اَرْجال . (از اقرب الموارد). موی فروهشته . (منتهی الارب ). و رجوع به رَجُل و رَجْل شود. || شتربچه ٔ با مادر گذاشته که هرگاه خواهد شیر خورد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شتر ریزه ٔ با مادر گذاشته . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). نعت است از رجل ، البهم امه . ج ، اَرْجال . || مرد فروهشته موی و یا آنکه موی وی میان فروهشته و مرغول باشد. (منتهی الارب ). و رجوع به رَجِل و رجل الشعر شود. || پیاده . ج ، رَجّالة، رَجّال ، رَجالی ̍، رُجّالی ̍، رُجالی ̍، رَجْلان ، رَجْلة، رِجْلة، اَرْجُل ، اَراجِل ، اَراجیل . (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله