رحمت نمودن
لغتنامه دهخدا
رحمت نمودن . [ رَ م َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) رحم کردن . شفقت نمودن . رحمت آوردن . رقت نمودن . مهر و شفقت نشان دادن :
چندانکه توانستی رحمت بنمودی
چندانکه توانستی ملکت بزدودی .
ایزد قدرت به خداوند نموده بود رحمت هم بنمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 64).
چندانکه توانستی رحمت بنمودی
چندانکه توانستی ملکت بزدودی .
منوچهری .
ایزد قدرت به خداوند نموده بود رحمت هم بنمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 64).