ترجمه مقاله

رزمگاه

لغت‌نامه دهخدا

رزمگاه . [رَ ] (اِ مرکب ) رزمگه . محل جنگ . (فرهنگ فارسی معین ). میدان جنگ . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). مکان جنگ کردن و جنگ گاه باشد. (برهان ). مصاف و معرکه . (آنندراج ). رزمگه . عرصه ٔ کارزار. عرصه ٔ پیکار. عرصه . نبردگاه . میدان . آوردگاه . ناوردگاه . میدان جنگ . میدان قتال . معرکه . دشت نبرد. دشت کین . مکان جنگ کردن . میدان جدال . جنگ جای . (یادداشت مؤلف ). میدان جنگ که به عربی معرکه گویند. (از شعوری ج 2 ص 15) :
از آن سو خرامید تا رزمگاه
سوی باب کشته همی جست راه .

دقیقی .


سر بخت گردان افراسیاب
در این رزمگاه اندرآمد به خواب .

فردوسی .


از ایران فراوان سپاه آمده ست
بیاری بر این رزمگاه آمده ست .

فردوسی .


ز بیرون بر این رزمگاه آمدند
خرامان بنزدیک شاه آمدند.

فردوسی .


بر گرد رزمگاه تو گر باد بگذرد
ناخسته گشته نگذرد از رزمگاه تو.

فرخی .


رزمگاه پرمبارز دوست تر دارد پلنگ
زآنکه باغی پرگل و پرلاله و پریاسمین .

فرخی .


سخن چند راندند از آن رزمگاه
وز آنجا به جندان گرفتند راه .

اسدی .


نظاره همی کرد بر رزمگاه
که چون جنگ را ساز دارند راه .

اسدی .


بسازند تا گردران رزمگاه
شکسته شود شهر گیرد پناه .

اسدی .


به بزمگاه تو شاهان و خسروان خُدّام
به رزمگاه تو خانان و ایلکان حُجّاب .

مسعودسعد.


در آن معرکه عارض رزمگاه
برآراست لشکر به فرمان شاه .

نظامی .


کجا او به تنها زدی بر سپاه
گریز اوفتادی در آن رزمگاه .

نظامی .


گرد از دل رمیده تا کی به خون بشوییم
نی چشم عاشقانیم نی خاک رزمگاهیم .

کلیم کاشی (از آنندراج ).


و رجوع به رزمگه و ناوردگه و مترادفات دیگر کلمه شود. || اردو. (لغات ولف ) :
چو بگزارد پیغام سالار شاه
بگفت آنچه دید اندر آن رزمگاه .

فردوسی .


و رجوع به رزمگه شود.
|| جنگ و زد وخورد. (لغات ولف ) :
کسی کو شود کشته زین رزمگاه
بهشتی شود شسته پاک از گناه .

فردوسی .


اگر سر بپیچی ز فرمان شاه
مرا با تو کین خیزد و رزمگاه .

فردوسی .


شما را به آسایش و بزمگاه
گران شد بدینسان سر از رزمگاه .

فردوسی .


ترجمه مقاله