ترجمه مقاله

رزیت

لغت‌نامه دهخدا

رزیت . [ رَ زی ی َ ] (ع اِ) رَزیّة. مصیبت . (یادداشت مؤلف ) : در اطناب ذکر مصیبت این شهاب مضی ٔ و اسهاب شرح رزیت این نقاب المعی عمر به سر آوردی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 460).چون خبر این رزیت به سلطان رسید عامل را بگرفت و به زاری زار بکشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 193). سوگواری کنید و بر این رزیت جهانیان را آگاهی دهید. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 442). به جان خود سوگند می خورم که رزیت امیر و ندبت بر او به مشاطرت است میان عموم برایا.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 459). بعد از حادثه ٔ ناصرالدین به مسامع سلطان انها کردند که آوردن رزیت آثار بشاشت و شماتت اظهار کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 198).
ترجمه مقاله